این نوشتار خلاصه کوتاهی از درک زیباییشناسی باختین ارائه می دهد و مفاهیم به خصوصی را که برای تفسیر کارهای هنری مفیدند، مطرح می کند.
زیباییشناسی
با توجه به تفسیر باختین از زیباییشناسی میتوان گفت او نگران این بود که انسانها چگونه به تجربه خود شکل میدهند: آنها چگونه یک شیء، متن یا یک فرد دیگر را درک میکنند و چگونه آن درک را به شکل یک کل مرکب درمیآورند. [ازنظر او] انسانها به این دلیل درگیر فعالیت زیبایی شناسانه شدند که بتوانند ادراک و تجربه را بیان کنند و به آنها شکل دهند. باختین چنین فعالیتی را «تألیف» مینامد، نام دیگری برای فعالیت خلاقانه. او تفسیرش از تألیف کردن[۲] را به متون ادبی محدود نکرد اما آن را بهعنوان فرآیندی که دربرگیرنده دیگر اشخاص و طبیعت است دید. او بااینوجود بیشتر در مورد ادبیات نوشت و بهندرت به کارهای هنری اشاره کرد. تألیف کردن در دایره واژگان باختین به معنای آفریدن است.
مفاهیمی برای درک هنرهای بصری
ایدههای باختین مثل: پاسخ دهندگی، گفتگو، تکگویی، چندصدایی، بیرون بودگی، کرونوتوپ، کارناوالسک، پایانناپذیری و یا دیگر زبانی[۳] دستههایی برای تحلیل هنر بصری پیش مینهند. ایدههای او چه در توصیف ازکارافتادگی گونههای سنتی و ظهور دوباره ساختارهای روایی در هنر معاصر و چه در به وجود آوردن طبقهبندیهایی برای تفسیر کارهای هنری در ارتباط با یکدیگر، بهغایت مولد هستند. من در ادامه احتمالات و خط سیرها را برای چنین تحلیلی، عمدتاً با ارجاع به نقاشی نشان میدهم؛ اما مفاهیم باختین بهطور گستردهای قابل اطلاق به رسانههای دیگر در حوزه هنرهای بصری است. هر بحثی پیرامون مفید بودن ایدههای باختین باید با یک تعریف کلی از فهم او از پدیدارشناسیِ خود و رابطه خود-دیگری آغاز شود که وی آن را با مفاهیمی همچون پاسخ دهندگی و گفتگویی بیان میکند. در نوشته او «من» و «دیگری» دستههای بنیادینی از ارزش هستند که تمام اعمال و خلاقیت را ممکن میسازند همانطور که در کار مارتین بوبر[۴] و امانوئل لویناس[۵] وجود دارد.
پاسخ دهندگی
در مقالات نخست باختین این معنای ارتباط خود و دیگری با مفهوم پاسخ دهندگی بیان شد. هنر و زندگی به یکدیگر پاسخ میدهند به همان اندازه که انسانها به نیازها و سؤالات همدیگر در زمان و مکان پاسخ میدهند. پاسخ دهندگی، روش نامگذاری او برای این واقعیت بود که هنر و بنابراین فعالیت خلاقانه هنرمند همواره مرتبط و پاسخدهنده به زندگی و تجربه زیسته است. این ایده که ما در همه کردارهایمان بهناچار پاسخدهنده هستیم، شالوده طرح پردازیِ ساختار جهان و شالوده خلاقیت هنری برای اوست. ما تا چه اندازه میتوانیم در مورد پاسخ دهندگی در کارهای هنری صحبت کنیم؟ در یک کار هنری، هنرمند وارد یک گفتگو میشود (در زمان واقعی، تاریخی و یا اسطورهای) و چیزی در مورد یک مکان، فرد و یا یک رویداد بیان میکند. نقاشیهای کلود مونه احتمالاً بهعنوان گفتگویی با معاصرانش، هنرمندانی همچون آگوست رنوآ، ادوارد مانه، برث موریست، جیمز ویسلر و جان سینگر سارجنت و منتقدان و دلالان[آثار]ش تفسیر شدهاند. چیدمانهای محیطی ریچارد لانگ احتمالاً بهعنوان یک گفتگوی ژرف اندیشانه با محیط طبیعی تفسیر شدهاند. این گستره از گفتگو نشان میدهد که خود هرگز خودمختار نیست بلکه همواره در پیوند با ارتباطات شکلدهنده با اشخاص، مکانها و یا رویدادهایی زندگی میکند که در یک کار هنری بازتاب یافتهاند.
چندصدایی
بااینحال که واژه چندصدایی به صدا ارجاع میدهد، آیا ما میتوانیم ضربه قلمهای یک نقاشی یا ردِ خراشها بر یک مجسمه سنگی را بهعنوان چندصدایی بخوانیم؟ من پیشنهاد میدهم که رقابت بصری منحصربهفرد رنگ و یا جهتگیری نشانه گذارانه در یک کار هنری میتواند یک احساس و درک گفتگویی یا چندصدایی باشد. رنگها برخورد و برهمکنش میکنند. خطوط پیچیده با همدیگر فرم سهبعدی را معین میکنند. بهطور مشابهی در هر رویۀ تسلسلیِ هنرمند یک گفتگوی تلویحی وجود دارد که یک حس مشابه، تحت شرایط متفاوت، نقاشی شده است یا یک فرم مشابه دفعات زیادی در قالب مجسمه درآمده است. اگر بخواهیم مونه را دوباره بهعنوان نمونه بهکارببریم، وی در بوردیگرا[۶] در ساحل مدیترانه، از موقعیتهای مناسب متفاوتی، تحت شرایط متنوع نقاشی کرد تا تغییرات ابژکتیو در هوا، نور، دریا و گیاهان را ثبت کند. مجموعه نقاشی وی از خرمنها در سال ۱۸۹۰ ، نتیجه این آزمایشها در مدیترانه بود. با توجه به آنچه گفته شد، گفتگو، معرفتشناسانه است. تنها از طریق آن خودمان، دیگران و جهان را میشناسیم. در کارکردن با رنگ و بوم، ابزار حکاکی و سنگ، زمین و تکه چوبها و یا تنها با صدا و بدن در یک قطعه اجرای تکنفره، یک هنرمند درگیر یک گفتگو با ادراک میشود و آگاهیاش از جهان را به اشتراک میگذارد. بنابراین کارهای هنری نه تنها ممکن است رابطهای عمیقاً پاسخدهنده و گفتگویی با اشخاص و محیط اطراف را بیان کنند بلکه ممکن است در رابطه با زمان، مدت و تغییر نیز تفسیر شوند.
کرونوتوپ
فهمیدن ایدۀ کرونوتوپ واقعاً آسان است. هیچ تجربهای خارج از فضا و زمان، که هر دو همواره در حال تغییرند، وجود ندارد. یک هنرمند با کارکردن در میان مرزهای زمانی و مکانیِ بدنِ بیرونی، همانند کارکردن در مرزهای ارزش شناسانه زندگی درونی، تصورات تازهای را میآفریند. برای مثال برای اینکه تأثیرات شهری سازی و جهانیسازی را بهطور کامل بفهمیم، به یک دیگری، به یک نظرگاه بیرونی نیاز داریم که وظیفه دارد تا نشان دهد که شهرها چه چیزی را ارائه میکنند یا نمیکنند. هنرمندانی که محیط روستایی، زندگی خارج از شهر و جنگلی را بازنمایی می کنند-از جان کانستبل و توماس کول تا آلفردو جار و نوبورو سوباکی- آن نظرگاه بیرونی را میسر میسازند. این واقعیت که همه حالات تجربه با فضا و زمان که خودشان متغیر هستند، معینشدهاند، به این معناست که همۀ کارهای هنری در یک کرونوتوپ منحصربهفرد وجود دارند. ما چگونه یک کرونوتوپ را متفاوت ازآنچه خودمان داریم، میفهمیم؟ یک مورخ هنر یا منتقد هنر نه تنها باید کرونوتوپ متعلق به خود را بشناسد بلکه باید کرونوتوپ منحصربهفردی را که متعلق به هنرمند و شیء هستند نیز بشناسد. یعنی یک مورخ بین دو کرونوتوپ که یکی متعلق به خودش و دیگری متعلق به بافتار تاریخی اثر است، بیطرف میماند.
نقاشی تاریخی[۷] خودآگاهیای را در مورد رویدادهای تاریخی نشان میدهد که متفاوت از نقاشی منظره، پرتره و یا تصاویری از مضامین مذهبی یا اسطورهای است. ممکن است ما کرونوتوپ تاریخیای را که در سوگند هوراتیوسهای ژاک لوئی داوید(۱۷۸۴) نشان دادهشده است با مرگ در ساردانوپولوسِ دلاکروآ(۸-۱۸۲۷) مقایسه کنیم؛ و یا ممکن است کرونوتوپهای اسطورهای واقع در مسیح در جنگل ایوان کرامسکی(۱۸۷۲) را با مجموعه توماس کول، سفر زندگی(۱۸۴۲) مقایسه کنیم. وقتیکه یکلحظۀ خاص از طریق تصویرِ یک مکان و یا یک شخص فراخوانده میشود، یک کرونوتوپ منحصربهفرد را نشان میدهد همانطور که در مقایسه پرترههای ایلیا ریپین از لئو تولستوی نویسنده(۱۸۸۷ و۱۹۰۱) واضح خواهد بود. همانند بحث متون ادبی، هر ژانری از نقاشی میتواند در رابطه با روشهای متمایزی که در آن زمان و مکان بازنمایی شدهاند، موردبررسی قرار بگیرد.
درونمایههای کرونوتوپی، بهعنوان روش دیگری برای بیان چگونگی حمل معانی نمادین توسط تصویر پیشنهاد میشوند. در آخر کرونوتوپ ما را یاری میکند تا این واقعیت را توضیح دهیم که همهچیز نهتنها فقط در رابطه با گفتگوهای پاسخدهنده اتفاق میافتد بلکه هرگز هیچ محصولی از فرهنگ بیرون از یک مکان و زمان تاریخی خاص وجود ندارد. یک نمونه از تفاسیر تائید شده از خود باختین در مورد کرونوتوپها و درونمایههای کرونوتوپی را در مطالعهاش در سال ۱۹۶۵ بر روی رابله در رابله و دنیایش، میتوان دید. باختین در تحلیل پدیدههایی مثل خنده، ماسکها، تصاویر گروتسک از بدن و شکلهای مختلف پستی، یک دایره المعارف از درونمایههای کرونوتوپی و بیشتر فرهنگعامه به وجود آورد که نشان میدهد که بدن بهواقع بنیان جامعه و بنیان رابطه ما با طبیعت است. این کار برای پژوهشگرانی که آثار هنری تاریخی نظیر داوری نهایی جوتو (Miles, 1989, 147-50)، عکس مدرن آربوس (Budick, 1997) و کار هنرمند اوکراینی، ایلیا کاباکوف (Tupitsyn, 1996) را تحلیل میکنند به میزان زیادی سودمند بود.
پایانناپذیری
پایانناپذیری یکی از پراهمیتترین مفاهیم اصلی در نوشتههای باختین است. پایانناپذیری میتواند ما را یاری کند تا پاسخهای پیچیده به سؤالاتی را که در مورد کارهای هنری خاص هستند بهوضوح بیان کنیم. چه زمانی یک کار تمامشده است؟ آیا اصلاً میتواند بهخوبی تمام شود؟ چه زمانی انتظار نقادانه یا دریافت حضار کامل میشود؟ این واقعیت که مجسمههایی مثل الهه پیروزی ساموتراسیان(Nike) یا نقاشیهایی از قبیل مونالیزا لئوناردو به جلبتوجه عمومی و علمی برای قرنها ادامه دادهاند، بینش مرکزی مفهوم باختین را تائید میکند. در فرمولبندی باختین، معنای باز بودگی و آزادی که با ایدۀ پایانناپذیری در برگرفتهشدهاند، یک حالت ذاتی برای زندگیهای روزانه ما نیز هستند. همواره یک جنبه غیرقطعی در کار یک فرد و در خود زندگی وجود دارد. هنر و زندگی نهایتاً انتهای بازدارند حتی اگر زندگی یک فرد با مرگ پایان پذیرفته باشد، کار آن فرد به حیات خود ادامه میدهد تا بهوسیله دیگران گسترش و توسعه بیابد، دیدگاهی که ما آن را قطعاً در مقابل آثار هنری تاریخی مهم میدانیم. فرآیند خلاقانه نیز پایانناپذیر است مگر تا آنجایی که هنرمند تا حدی دلبخواه بگوید « من اینجا متوقف میشوم». دقیقاً به این خاطر که کار هنری همواره برای تغییر و تبدیل مهیا است، میتواند مدلی برای امکان تغییر در جهان بزرگتر خارج از آتلیه باشد. پایانناپذیری قطعاً به ما راهی برای صحبت کردن در مورد مشکلات بازنمایی جهان متغیر از طریق ذرهبین هنری فردیتهای متنوع و همواره در حال تغییرمان نشان میدهد. شاید پراهمیتترین کمک ایدههای باختین به زیباییشناسی معاصر، نظریه هنر و تاریخ هنر، اثبات این نکته است که هنر باید در یک رابطه کامل با زندگی به حیات ادامه دهد. هنر بهخودیخود یک تصنع محض است اما هنرِ متصل به زندگی، اثباتی است برای ظرفیت جهانساز نگرش و صدای خلاق هنرمند.
مترجم: آزاده باقری
این متن ترجمه ایست از: A Companion to Art Theory
(Blackwell Publishing, edited by: Paul Smith and Carolyn Wilde)
Chapter 23: Bakhtin and the Visual Arts
by Deborah J.Haynes
[۲]authoring
[۳]Heteroglossia
[۴]Martin buber
[۵]Emmanuel Levinas
[۶]Bordighera
[۷] History painting