بنکسی مدعی آن است که «پارک تفریحیاش» (دیسمالند) ما را به تفکر وامیدارد، اما در حقیقت این پارک تجربهای ضعیف، نخنما، و اگر بخواهم صادق باشم، واقعاً کسالتآور است.
دیسمالند (سرزمین غمانگیز) مکانی غیرواقعی است. تصویر یک میخانۀ مخروبه، یک چرخ بزرگ وامانده و یک تفرجگاه ساحلیِ غمانگیز بهخوبی دلمردگی ساحل انگلستان را نمایان میسازند. اما این تصاویر تنها منظره شهر وستون سوپرمِر در یک صبح ابری است. دیسمالند از این هم عجیبتر است، یا دستکم امید داشتم که اینگونه باشد، آنهم درست زمانی که بهصف اولین بازدیدکنندگان «پارک تفریحیِ» بنکسی میپیوستم و منتظر بودم تا ببینم پشت نشانِ گوتیکی که بر سردر کهنۀ این محوطۀ ساحلیِ رو به تخریب قرار دارد چیست.
مردم از ساعتها پیش در صفی که در امتدادِ تفرجگاه ادامه داشت به انتظار ایستاده بودند. هزار بلیت رایگان به ساکنان شهر وستون سوپرمر برای اولین روز بازدید عمومی دادهشده بود. مردم از تمامی سنین و خردهفرهنگها، از پانکی های ولگرد تا مردی که از سرتاپا لباسی به رنگ پرچم بریتانیا بر تن داشت، در صف ایستاده و منتظر بازرسی کیفهایش بودند.
دولایۀ امنیتی در هنگام سرازیر شدن جمعیت به داخل پارک وجود داشت: یکی واقعی و دیگری ساختگی. لایۀ امنیتیِ ساختگی یکی از خندهدارترین دقایق روز ما را رقم زد. در این باجۀ بازرسی بدنی، که به دست هنرمند کالیفرنیایی «بیل بارمینِسکی» ساختهشده بود، دستگاههای اشعه ایکسِ مقوایی و میزی پر از اشیاء مقوایی قرار داشت که بهاحتمال فراوان از بازدیدکنندگان گرفتهشده بود. بااینحال این شوخی با سیستمهای مدرن امنیتی باعث تغییر این حقیقت نمیشد که پیش از ورود به دیسمالند، کیفِ افراد باید واقعاً توسط مأموران امنیتی بهطور کامل بازرسی شود، حتی از یکی از بازدیدکنندگان در خصوص حمل چاقو و اسپری بازپرسی شد. تمامی دیوارنگاریها (گرافیتی) در دیسمالند نیز از روی حسابوکتاب است.
در اینجا میتوانید دریابید که چرا بنکسی باید درصدد کنترل اشکال هنر خودجوش باشد. همینالان هم خیابانهای میان ایستگاه راهآهن و مقصد گردشگاه او مزین به آثار هنرمندان خیابانی رقیب شده است. بنکسی آنقدر معروف است که دارندگان خوشبخت بلیت طلایی شهر وستون سوپرمر از همینالان به درون پارک هجوم آورده و سرگرم عکاسیاند، و این شور و هیجان من را به تسخیر خود درآورده. خبر مربوط به پارک بنکسی در دیلی میل و روزنامههای دیگر به چاپ رسیده بود، حتماً که باید چیز خاصی باشد!
گروه خوشآمد گویان، یا بهتر است بگویم گروه عبوسها، تلهای میکی ماوس به سر و تیشرتهایی بر تن داشتند که روی آنها نوشتهشده بود: «غمانگیز». آنها بهجای اینکه مجبور باشند تمامروز لبخند بزنند مجبور بودند تمامروز را اخم کنند. برخی آنقدر خوب این کار را انجام میدادند که به نظر میرسید واقعاً اوقاتشان تلخ است. این موضوع حداقل به من هم سرایت پیدا کرد.
همانطور که دوربینهای تلفن همراه از هر آنچه در تیررس دید بودند عکس میگرفتند، احساس دلتنگی این منطقۀ ساحلی انگلستان در مخروبهترین و رو به افولترین حالت خود بر روح من سنگینی میکرد. خاطراتِ سالنهای بازیهای آرکید در ریلِ ولز دوباره در من زنده شد. بنکسی واقعاً چیز غمافزایی ساخته است. در مرکز دیسمالند قلعهای افسانهای قرار دارد، ویران و بوی نا گرفته. در دریاچۀ گرداگرد آن فوارهای وجود دارد که یک ماشین آبپاش پلیس است. ناگهان حس تهی بودن مرا از درون خالی کرد. پس آن تفریح و سرخوشی که به من وعده دادهشده بود کجاست؟ البته جز غمزدگی چیز دیگری به من وعده داده نشده بود، اما بهطورقطع انتظار این حجم از غم و اندوه را نیز نداشتم.
درونِ مخروبۀ چرک آلودی که قلعۀ افسانهای نام دارد کالسکۀ سیندرلا درهمشکسته است. پاپاراتزیها در حال عکس گرفتن از او هستند و نور فلاش دوربینهایشان، نورپردازی داخلی قلعه را شکل میدهد. این صحنه به طرز حیرتانگیزی شبیه صحنه مرگ [پرنسس] دیانا است، گرچه هیچ حسی در آن نیست. این صحنه که، توسط خود بنکسی، در ابعاد واقعی بازسازیشده تنها شبیه به یک نیشخند بسیار بزرگ است. اما یکلحظه صبر کنید. بنکسی این قلعه را ساخته و ما را به درون آن میکشد تا این صحنه را به ما نشان دهد!؟ این فقط یک شوخی مبتذل و سادهلوحانه است.
بااینوجود، دیسمالند تنها مجموعهای از چیدمانهای مضحکِ چرتوپرت نیست. در اینجا شوخیها سیاسی در کنار شوخیهای هنری دیده میشود. مردم بهصف شدهاند تا درون کاروانی روند که در آن شرارت حکومت پلیسیِ فاشیستی با شور و حرارت بسیار به نمایش گذاشتهشده است. علاوه بر این، یک مدل در ابعادی بسیار بزرگ از حکومت پلیسیِ فاشیستی مذکور وجود دارد که در جایجای آن ماشینهای کوچک پلیسی به چشم میخورد که چراغهای آبی گردانشان در سرتاسرِ یک مدلِ شهری در شب میدرخشند.
آیرونیِ مربوط به امنیت در مسیر ورود به دیسمالند بهواسطۀ حضور دوربینهای مداربسته و سازوبرگ امنیتی خبیثی که بر آن سایه افکنده است برجسته میشود. بااینحال، آن استاندارد دوگانۀ مشهود از این هم عمیقتر است. در نظر من دیسمالند بهنوعی تحقق تمامی آن چیزی است که دربارۀ بنکسی نادرست است. این ادعا که دیسمالند «شما را به تفکر وامیدارد» و مهمتر از آن، رو در رویِ جامعۀ مصرفگرا، جامعۀ خوش گذاران و کالایی سازی هر اتفاق و رویدادی میایستد. در دیزنی لند رؤیاها عرضه میشوند، دیسمالند نکوهش واقعیت است. اما دیسمالند تنها یک پدیدۀ رسانهای است، چیزی که در قاب تصاویر بهمراتب بهتر به نظر میرسد تا احساسی که از بودن در آن به شما دست میدهد. «بودن در دیسمالند » تنها راهی برای لمس جادوی شهرت بنکسی است، و درست به همین دلیل همه ازاینجا عکس میگیرند. دیسمالند جایی است که به آن میآیید تا بگوید آنجا رفتهاید. اما در حقیقت این پارک تجربهای ضعیف، نخنما، و اگر بخواهم صادق باشد، واقعاً کسالتآور است.
احساس میکردم که در یک بازی پانتومیم مضحک شرکت کردهام که در آن هرکسی باید وانمود کند که این ماجرا شوخی بهتری از آن چیزی است که هست. در حقیقت، بازارچههای شلوغ و درهموبرهم و جشنوارههای رقص و آواز و کنسرتهای راک بهمراتب خطر بیشتری برای نظامهای حکومتی و سیاسی به شمار میآیند؛ چون مسرتبخش هستند.
شاید برای لذت بردن از دیسمالند نیاز به مسکرات داشته باشید و من ساعت ۱۱ صبح آنجا بودم. اما عدم موفقیت دیسمالند در به وجود آوردن لحظاتی شاد شکستی است از پیش مقدر شده. از زمانی که فیلمسازی با ساخت فیلم «عجیبالخلقه» توسط تاد براونینگ و موسیقی راک با ضبط آلبوم «روزهای عجیب» گروه دِدورز به شهرت رسید، شهربازیها مکانهای واقعاً عجیبوغریب و شلوغ و درهموبرهمی بودهاند. اما در دیسمالند به این باورِ قدیمی که شهربازیها مکانهایی عجیبوغریب هستند، هیچ بُعد نو و یا جذابی اضافه نشده است.
دیسمالند بهعنوان یک گزارش خبری یا رویداد مهم رسانهای موضوع بسیار جالبی است، ولی از نمای نزدیک، تنها یک پارک موضوعی پوتمکینی[۱] است. دیسمالند یک تجربۀ واقعی نیست، تنها جایگزینی قلابی برای آن است. در حقیقت دیسمالند یک نمایشگاه هنری صرف است. در دیسمالند نمیتوان آن شور و اشتیاق و خطری را احساس کرد که در پارکهای موضوعی واقعی قابل تجربه کردن هستند. در عوض، در دیسمالند تنها آثار هنری بسیار بیکیفیتی در امتداد خط ساحلی گرد هم آورده شدهاند.
بنکسی تصویری از مادر و کودکی را در معرض نمایش میگذارد که در حال غرق شدن در سونامی هستند. خامی دستیِ ناشیگرانۀ تکنیک نقاشی او که از نزدیک به آثار گروتسک میماند، با در نظر گرفتن این امر که او هیچ بهانهای هم مبنی بر داشتنِ عجله در کشیدنِ نقاشی برای فرار از دست مأموران پلیس ندارد، بسیار شرمآور است. اما ناخوشایندترین جنبۀ این آثار فقدانِ عجیب هرگونه احساسات انسانی در آنها است. از قرار معلوم باید فکر کنیم موجی که نزدیک بود افراد حاضر در ساحل را به کشتن دهد چیز خندهداری است. میدانید، آنها کالاهای بسیاری همراه خود داشتند، کرم ضد آفتاب و بسیاری چیزهای دیگر؛ تمام آتوآشغالهای کاپیتالیسم مصرفگرا. حال شاهد در هم کوبیده شدن آنها توسط موجِ آینده باشید! این تمثیل سنگدلانه ارزش آن را دارد که مبدل به یک پروپاگاندای مائوئیستی شود. این اثر، بهعنوان فرآوردۀ هنری، کاری عبث و بیروح است.
در مورد پیکرۀ مرگ که ماشین برقی میراند، بنکسی کارِ بهمراتب بهتری انجام داده است. ایدۀ خیلی جالبی میبود اگر میتوانستید سوار ماشین برقی شوید و سعی کنید از مرگ بگریزید. اما متأسفانه شما فقط یک تماشاگر هستید و باید ماشینسواری مرگ را تماشا کنید، که تنها لبخند نصف و نیمهای بر گوشۀ لب شما مینشاند.
دستکم بازدید از دیسمالند یک فرصت پیوسته و واقعی برای ارزیابی بنکسی در مقام یک هنرمند است. شوخیها و مجادلاتِ تکبعدی او عاری از هرگونه احساسات شاعرانه است. هر آنچه بنکسی در دیسمالند خلق کرده، تهی از هرگونه ایهام یا راز آلودگی، خنثی، بیاثر و فاقد توانایی لازم برای درگیر ساختن مخاطب است. سیندرلا میمیرد و هیچکس سرسوزنی اهمیتی نمیدهد. نکتۀ خندهدار دربارۀ عصر ما اینجا است که یکی از مشهورترین منتقدانِ سبک زندگی ما چیزی بیش از یک کارآفرینِ فرهنگی با قوۀ ادراکِ رسانهای بالا نیست.
سلیقۀ بنکسی در خصوصِ سایر هنرمندان هم چندان از سر بصیرت و بخردانه نبوده است. اکثر هنرمندانی که او برای گردشِ ساحلی خود انتخاب کرده درست مانند خود او دارای دیدی تکبعدی هستند.
در این میان تنها یک تصویر مرا به خود جلب کرد. مدت درازی از زمانی که دیدنِ اثری از دیمین هرست مرا به هیجان آورده بود میگذشت، اما در میان تمام تلاشهای نصفهنیمهای که در اینجا صورت پذیرفته بود، ویترین طلاییِ هرست، حاوی یک اسب تکشاخ، غرابت و بیگانگیِ بسیاری داشت. این اثری زاهد نما یا حقبهجانب نبود، به همان ترتیب که جذابیت و گیرایی آن بهسادگی قابل وصف شدن نبود. این اثر، با غرابت و نامأنوسی خود، یک جاذبۀ واقعی نمایشگاهی بود. دیسماند به چند اسب تکشاخ دیگر نیاز دارد، همان طور که شهر وستون سوپرمر و همه ما به آن نیاز داریم.
مترجم: آمنه صرامی
منبع: سایت گاردین
[۱] عبارت دهکدههای پوتمکین در اصل برای توصیف دهکدهای غیرواقعی به کار میرفت که فقط برای تحت تأثیر قرار دادن ساخته شده. بنا بر روایت، گریگوری پوتمکین در جریان سفر کاترین دوم به کریمه در ۱۷۸۷ تأسیساتی غیرواقعی در کرانههای رود دنیپر ساخت تا او را گول بزند. امروزه این عبارت نوعاً در سیاست و اقتصاد برای توصیف هر سازه (حقیقی یا مجازی) به کار میرود که فقط برای فریب دیگران ساخته شده تا فکر کنند وضعیتی از آنچه واقعاً وجود دارد بهتر است.