نویسنده: احسان آجورلو
نگاه نقاشان به جهان و وقایع آن چگونه است؟ چه چیزی آنان را در مقام هنرمند قرار میدهد و ما را در مقام یک مشاهدهگر ساده؟ اصولا در پس هر نگاه آنان تفاوتهای چشمگیری وجود دارد. کافیست به تابلوها و آثار آنان نگاهی کنیم تا متوجه شویم پشت آن ثبت بدیهیات روزمره و وقایع یک عنصر دیگر نیز خود نمایی میکند. شاید به همین دلیل مرلوپونتی اعتقاد داشت در پس هر ضربه، تاش و لمس نقاشان بر روی بوم یک تجربه/آگاهی نهفته است. یک نقاش میتواند متفاوت ببیند و این تفاوت را در پس حرکات و ضربات قلم خود بر بوم نیز مخفی کند تا ما به زحمت بتوانیم آن را از پس رنگها و طرحها پیدا کنیم. اما دقیقا اشتباه ما در همین جاست. نباید رنگها و طرحها را کنار زد تا مفهوم را کاوید بلکه کافیست به چگونگی و چرایی این رنگها و حرکات آنان دقت کنیم و حس و آنِ لحظه را دریابیم. قدر مسلم اینکه ما کمتر میتوانیم چنین دیدی به مسائل داشته باشیم. نه اینکه ما موجوداتی فرودست و نقاشان فرادست باشند بلکه آنان تنها از موهبت دگرگونه دیدن برخوردار هستند. همان چیزی که مستند نقاش و دزد آن را برای ما نمایان میکند. داستان درباره باربورا کیسیلکووا یک نقاش حرفهای است که یکی از آثار او به ارزش 20 هزار دلار در یک گالری توسط کارل برتیل-نوردلند و یک دزد دیگر به سرقت میرود. باربورا توسط دوربینها و پلیس سارقان را شناسایی میکند و در روند دادگاه و صدور حکم با کارل آشنا میشود. دوستی و صمیمیتی که بین این دو شکل میگیرد روایت مستند نقاش و دزد را شکل میدهد. مستند «نقاش و دزد»، درواقع مفهوم تعبیر و تفسیر را میکاود و به این موضوع اشاره میکند که چگونه نظر دیگران دربارۀ ما، بر تصویری که از خودمان در ذهن میسازیم، تأثیرگذار است.
هر چند در ادامه میبینیم که کارل به زندان میرود تا دوره محکومیت خود را سپری کند اما ارتباط این دو با یکدیگر و تاثیری که بر زندگی یکدیگر میگذارند نقطه اوج مستند را شکل میدهد. ارتباط یک هنرمند با یک بزهکار و نحوه تامل آنان با هم همان عنصر کلیدی و بااهمیت مستند را شکل میدهد. شاید با اختلاف تاثیرگذارترین صحنه مستند را در همان دقایق آغازین شاهد هستیم که کارل با ورود به آتلیه باربورا یا تابلو نقاشی خود مواجه میشود. فوران احساسات و اشکهای در سکوت کارل آن تجربه/آگاهی مرلوپونتی در پس ضربات قلمو به تابلو را زنده میکند. گویی کارل در برابر خودی قرار گرفته است که میتوانست در قامت یک اثر هنری مورد توجه قرار گیرد. به نوعی روی دیگر سکه زندگی و انتخابهای او. باربورا در مقام یک تصویرگر خیالی تنها یک بازنمایی از انتخابهای دیگر را برای او پرده برداری میکند. شاید همین ضربه ابتدایی است که روند تغییر منحنی شخصیت در کارل را آغاز میکند. این تغییر تا جایی پیش میرود که در زندان او را تبدیل به یک نجار حرفهای میکند. اما نکته حائز اهمیت در این سمت ماجرا و در شخصیت باربورا رقم میخورد. نزدیک شدن او به کارل باعث ایجاد تنش در روابط عاطفی او میشود. اما گویی لمس این احساس خوشایند از بازنمایی یک لحظه درخشان از زندگی یک انسان دیگر باربورا را وسوسه کرده است تا ایده خود را به نتیجهای بزرگ منجر کند. باربورا تصمیم میگیرد نمایشگاهی از تابلوهای پرتره و شخصی از کارل برگزار کند. نمایشگاهی که برگزاری آن چند سال زمان خواهد برد. و در این چند سال کارل مدت حبس خود را گذرانده و به صورت رسمی تبدیل به انسانی دیگر شده است.
اما مهمترین بخش مستند ساختاری است که تدارک میکند. کارل و باربورا در یک معارفه طولانی که تمام طول فیلم را دربرمیگیرد به معرفی یکدیگر میپردازند. باربورا در بخش ابتدایی که کوتاه است گذشته کوتاه کارل را بیان میکند و در مقابل کارل در یک بخش طولانی به مرور خاطرات بابورا میپردازد. به نوعی شخصیتها سعی دارند یکدیگر را در طول فیلم بشناسند. درباره خاطرات کودکی هم دیگر نظر دهند و سعی کنند تیپ شخصیتی و کنشهای هم دیگر را پیشبینی و توجیه کنند. به نوعی روایت این معارفهها بیش از آنکه وجه شناختی داشته باشد وجه حمایتی از یکدیگر دارد. به خصوص زمانی که کارل در حال توجیه کنشهای باربورا در برابر دلخوری پارتنر عاطفی اوست. یا بالعکس زمانی که کارل از پارتنر خود جدا میشود باربورا سعی دارد این امر را به سود کارل توجیه کند. به همین دلیل مستند به شدت تحت تاثیر مفاهیم روابط انسانی قرار گرفته است. ارتباطی نامتعارف که به شکلی عجیب والاترین مفاهیم انسانی را نشان میدهد.
این امر در مواجه باربورا و کارل در ابتدا داستان به وضوح مشخص میشود و سمت و سوی مستند را نشان میدهد. کارل به یاد نمیآورد برای تابلو باربورا چه اتفاقی افتاده است و آن را به کجا منتقل کردهاند، اما باربورا که به شدت به دنبال تابلو است مقابلهای با او نمیکند بلکه او را دعوت میکند تا در آتلیه او حضور یابد. البته که در تمام طول فیلم باربورا به دنبال تابلو دزدیده شده است و در نهایت نیز آن را پیدا میکند. اما نحوه بخورد او با کارل و طرحهای ابتدایی که در ملاقات اولیه در دادگاه از او میکشد به شدت جالب توجه است. به نوعی آنچه فیلم به دنبال آن است نه تابلو دزدیده شده و علاقه باربورا به آن تابلو بلکه ارتباط روح زخم خورده دو انسان در دو جایگاه متفاوت بزهکار و هنرمند است که به یکدیگر نزدیک میشوند و در صدد التیام یکدیگر در خلال این صمیمت و دوستی هستند. این امر زمانی خود را نشان میدهد که کارل دچار تصادف وحشتناکی میشود و باربورا به دنبال کارهای کارل میرود. هر چند این دو شخصیت وارد هیچ گونه رابطه عاطفی نمیشوند اما از نظر روحی به شدت به یکدیگر احساسی عمیق پیدا میکنند. تابلویی که در انتها فیلم تغییر کرده است و جای پارتنر کارل چهره خود باربورا بر آن نقش بسته است خود نشانگر این ارتباط عمیق عاطفی بین این دو شخصیت است. فیلم از این نظر بسیار پیشگام و خلاق عمل میکند و مستندی آوانگارد را در مضمون مفاهیم انسانی ارائه میدهد.