فرهنگی هنری

نقاشی از اشیاء روزمره

نویسنده: آزاده باقری

نقاشی­‌کشیدن از اشیا دم دستی چه لطفی می­تواند داشته باشد؟ این را می فهمم که وقتی مدل زنده در دست و بالم نیست یا شی خاصی در ذهنم نیست که دلم بخواهد بکشم، یا اصلا کشیدنش به زحمتش بیارزد، به سراغ اشیای دور و برم بروم. مثلا با خود می­‌گویم بیا همین دفتر و گوشی و خودکار کنار دستت را بکش و می­کشم. اما اگر مدل مهیا باشد و محدودیت خاصی در موضوع وجود نداشته باشد، چه می­شود که نقاش به سراغ اشیای اطراف خود می­‌رود؟ و از این بازنمایی چه هدفی دارد؟ بگذارید از خودم مثال بزنم چون من یک نقاش معمولی هستم و نقاشان معمولی بزرگترین گروه نقاشانند و با این کار احتمال مفید واقع شدن این مثال را بیشینه می‌­کنم. (اگر نقاش‌ها را به سه دسته‌ی نقاشان خوب، معمولی و بد تقسیم کنیم و زیادی سخت گیر نباشیم، نقاشان معمولی بیشترین تعداد اعضا را خواهند داشت.) دفعات اولی که از سر استیصال وسایل اطرافم را نقاشی کردم خوب به یاد دارم. بعضی اوقات خیلی حوصله‌­ام را سر می بردند. گاهی که حال بهتری داشتم به چشم یک چالش ذهنی و بدنی و تمرینی برای پرداختن به عادت نکرده­ها نگاهشان می­کردم و کمتر درمانده می‌­شدم. اما جالب­ترین تاثیر را تکرار این تمرین به ظاهر ملال‌­آور داشت. با تکرار ترسیم یک شی مشخص در هر روز آن شی از خودش جدا شد. در واقع ذهنم آن شی را از کارکردش، ماهیتش، خاص بودنش و هم­چنین معنای نمادین، ارزش نمادین و ارزش واقعی و تمامی نسبت‌­هایش جدا کرد و دیگر بدون پیرایه جلوی چشمم بود. از نگاه منِ نقاش مشتی نور و سایه و خط و فرم بود و یک صفحه­‌ی کاغذ و از نگاه منِ بیننده که پس از اتمام نقاشی­‌ها و طراحی­‌های چند روزه به همه­شان کنار هم نگاه می­کردم، آن­ها دیگر گوشی من و دفتر من و خودکار من نبودند بلکه یادآور آن مکث‌­هایی بودند که در مواجهه با این تصاویر در خانه کرده بودم. یادآور زمان بودند. یادم می­‌آید که فلان روز پای تلفن، تصویر عبور کرده از لنز چشمم این زاویه را داشت یا می­‌توانست داشته باشد. آن­جا من بودم که نگاه می­کردم و نگاه کردن به آن­ها من را از بودنم اگاه می­کرد.  نقاشی­ها همه­‌شان با هم فرق داشتند نه تنها از حیث ابعاد به دلیل خطای چشم و دست و ماهرترین نقاش نبودنِ من، بلکه از جهت نوع بازنمایی. بعضی­هاشان خیلی خوب می­توانستند ذهن را  به سمت تصور ما از بودن این شی در دنیای واقعی­مان ببرند؛ به این که ما زنده­ایم و یادمان بیاید که تصویری که هم اکنون روی بوم نقاشی است تصویری در حافظه­‌ی من است که یک روز دیده­ام و دیدنش باعث شده تا یادم بیاید که من [یک بیننده] هستم.

در ادامه­‌ی این تجربه­‌ی نقاشانه، بازنمایی اشیای روزمره، فارغ از کارکردی که این فرآیند خلق برای خود نقاش می­تواند داشته باشد، دعوت به نگریستنی جدید است. نوعی از نگریستن که به قول ویتگنشتاین به هنر به عنوان فرصت و مجالی می­‌نگرند كه به مخاطب اجازه می­‌دهد نوع ديگری از ادراك و مشاهده را تجربه كند: ادراك اشياء به صورت فی نفسه و خارج از زمينه­‌ی معمول آن­ها. این بازنمایی هنری باعث می­‌شود شیء از بافت روزمره‌­اش فاصله بگیرد و در وجه ديگری مقابل نگرنده قرار گيرد. او در نظریاتش تقابلی را ميان دو شیوه­‌ی نگريستن به جهان معرفی می‌كند كه يكی، لازمه­‌ی نگرش علمي است و ديگری، لازمه­ی نگرش ارزش­مدار و به طور خاص زيبايي­شناسانه. به عقیده‌­ی او در نوع نگرش دوم، هنرمند در پی بیان کردن علمی يك وضعيت نيست، بلكه می­‌خواهد بصيرتی از آن وضعيت نشان دهد. گويي می­‌داند كه آنچه در پی غبارروبی از آن است، آنقدر تكراري شده كه ديگر نمی­‌توان آن را به­تمامي درك كرد. هنرمند مجبور است از تمهيدات هنری بهره بگيرد تا زبان را تازه كند. او از اين راه به نگاه خوكرده­‌ی مخاطب شوك وارد مي­كند و او را متوجه وضعيتي مي­‌نمايد كه در مقابل چشمانش است و در عين حال آن را نمی‌بيند. ويتگنشتاين در فرهنگ و ارزش به اين نكته اشاره مي­كند كه «اثر هنری ما را به اين سمت سوق می­‌دهد كه ـ به تعبيری ـ از چشم­‌اندازی صحيح به آن بنگريم.» و این گونه مثال می‌­زند:

«بياييد يك تئاتر را تصور كنيم؛ پرده كنار مي­رود و ما انسان تنهايي را مي­بينيم كه در طول اتاقی قدم مي­زند، سيگاري می‌­گيراند، مي­نشيند، و الي آخر، به­‌ طوري­كه ناگهان از بيرون، انسانی را مي­بينيم كه در حالت معمول، هرگز نمی‌­توانيم خود را اين­گونه ببينيم؛ [اگر می‌شد] شبيه به ديدن بخشی از زندگيمان با چشم­‌های خودمان می‌بود كه يقيناً غيرطبيعی و در عين حال شگفت‌­انگيز می‌بود. شگفت­‌انگيزتر از چيزي را می‌­توانستيم ببينيم كه نمايشنامه نويس روی صحنه به بازی يا به سخن درمی‌آورد: خود زندگی را. ولی ما البته آن را هرروز می‌­بينيم و كوچكترين اثری بر ما نمی‌­گذارد! در واقع آن را از آن منظر خاص نمی‌بينيم.»

با این تفاسیر می­توان این­طور نتیجه گرفت که وقتی نقاش ابژه­‌ای معمولی را بر روی بوم یا کاغذ می­‌آورد، بیننده را به دیدن آن شی خارج از زمینه­‌ی روزمره و متداول خود فرامی­خواند که معمولا این فراخوان­ها با پس زمینه­‌ی ساده­‌ی نقاشی که باعث تمرکز توجه بر روی شی می­‌شود بیشتر اثربخش می­‌شوند. علاوه بر این، نمایش این چنین نقاشی­‌هایی در فضای گالری خود تاکیدی بر این دعوت است. بیننده در فضای نامعمول گالری با اشیایی معمولی مواجه می‌شود و طبیعتا این مواجهه با اشیا، مشابهِ روبه‌­رو شدن با آن­‌ها در محیط خانه و جایگاه اصلی­شان نیست. همین جداکردنِ هرچند ناکاملِ اشیاء از بافتار همیشگی­شان– می­‌گویم ناکامل از این جهت که ممکن است مثلا در بازنمایی یک لیوان اندکی از محیط آشپزخانه هم دیده شود- منجر به بافت­‌زدایی می­‌شود که بیننده آن را با مکث در مقابل تابلو در می­یابد. همان مکثی که در فضای گالری مرسوم است، فرصت بازاندیشی به نگرنده می­دهد. تاملی کوتاه که برای یادآوری وجودمان به خودمان کافی است.

منابع:

ويتگنشتاين، لودويگ. (1383) فرهنگ و ارزش، گردآورنده جي. اچ. فُنرايت. با همكاري هايكي نيمان. ترجمه‌­ی اميد مهرگان. تهران: گام نو.

عابديني­ فرد، مرتضي. (1388) اثر هنري؛ نظر به وجود شيء بررسي تطبيقي آراي ويتگنشتاين متقدم و شكلوفسكي در باب هنر، فصلنامه نقد ادبی، سال دوم، شماره 7 پاییز 1388.

در ارتباط با این مطلب مقاله زیر را بخوانید

فتانه فروغی

مرتضی خسروی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *