ونسان ونگوگ در آخرین روزهای زندگیاش به برادر خود گفت: غم همیشه باقی خواهد ماند. در طول تاریخ، زندگی هنرمندان بسیاری مملو از درد و رنجهای گوناگون بوده است که این پرسشها را به ذهنمان میآورد: آیا خلق هنری صرفاً نشأت گرفته از زیباییها و خوبیها است؟ نقش درد و رنجهای بشر در خلاقیت هنرمند چیست؟ فریدا کالوکه زندگیاش پس از یک تصادف اتوبوس، تا زمان مرگ با درد جسمی و بر روی صندلی چرخدار گذشت، در آخرین یادداشتهای روزانهی خود مینویسد: امیدوارم عزیمت، لذت بخش باشد و امیدوارم هرگز بازنگردم. گویی گروهی از هنرمندان که آثارشان بطور معمول ارزش های وجودی های آنها را مثل یک امضاء در خود جای داده است، درگیر یک چرخۀ تکراری بودهاند. گویی آنها از نوعی آگاهی خاص به تجربۀ درد، و نه صرفاً نوع جسمانی آن، رسیدهاند و هنر، حاصل چیزی که بر آنها گذشت، گامی در آگاهی بیشتر خود و مخاطبشان بوده است.
اما آگاهی چه ویژگیهایی دارد که میتواند منجر به درد شود؟ آگاهی بطور ساده به معنای بصیریت به خویشتن و علم به وجود خود، دیگران و چیزها است. برای مثال اگر از یک بیماری رنج میبریم، به این امر کاملاً آگاهی داریم که این ما هستیم که درد میکشیم، نه کس دیگر. روشن است که برای این منظور نیازی به فکر کردن نداریم. آگاهی یعنی میدانیم که وجود داریم و از وجود خود مطمئن هستیم. از کودکی به مرور زمان مدلی از جهانی که در آن زندگی میکنیم می سازیم و سپس با اتکا بر آن، مدلی از خویشتنِ خود، که در محدودۀ جهان بینی ما تعریف میشود را بسط می دهیم. همچنین، آگاهی امری نسبی است و در مواردی نمود درونی دارد که حالات و احساسات درونی ما را در بر میگیرد؛ و گاهی دارای نمود بیرونی است که درک و مشاهدۀ بیرونی ما را شامل میشود، پس منظور از آگاهی در تمام این نوشته، آگاهیِ نسبی است. وقتی انسان به درجۀ بالایی از آگاهی برسد، یعنی آن زمان که بدون فریب یا دروغ گویی ذهنی، واقعیتها را تشخیص دهد و حقایق را بشناسد، قدم در منطقۀ خودآگاهی خواهد گذاشت که مرزهای آن تا کمال آگاهی گسترده است. نتیجۀ این خودآگاهی اختیار و آزادی کامل فکری انسان است و این آزادی مانع خودفریبی و خودسانسوری میشود. انسانی که با خوی خلق کردن و آفرینش هنر پا به دنیا میگذارد، اگر با صداقت فکری و شخصیتی، خود را مورد هجمۀ سوالات کلیدی و چالش برانگیز قرار دهد و به دنبال پاسخی برای آنها باشد، به درجهای از آگاهی میرسد و درون چرخۀ ذکر شده، به سوی درد رهسپار میشود.
اگر فردی مسلح به آگاهی است، چرا از درد دوری نمیکند؟ پاسخ این سوال را باید در تناقض میان واقعیات و افکار فرد جستجو کرد. جهان ذهنی پس از کسب آگاهی تفاوتهای زیادی با جهان حقیقی دارد و این امر باعث غیرقاطع شدن فرد در انتخابها و تصمیماتش می شود و اغلب مردد بودن، به تفکر بیش از حد روی موضوعات میانجامد که باعث بروز خطاهای فکری متعددی میشود. انسان آگاه بطور پیوسته احساس جدایی میکند. جدایی از جامعه، دیگر افراد، محیط و هر چه که با ایدهآل ذهنی او ناسازگار است. انسان آگاه اغلب احساس عدم تعلق به جایگاه فعلی خود را بر دوش میکشد و فقدان یا کمبود روابط اجتماعی معنادار میتواند از او فردی گوشه گیر سازد. انسان آگاه همچنین سطح دغدغهی متفاوتی با فرهنگ عامه و مدهای حاکم بر جامعه دارد و حتی اگر خود را درگیر آنها کند یا برای لذت بردن از آنها تلاش کند، هیچگاه در ژرفای وجود خود آن را نخواهند پذیرفت.
تمام علل ذکر شده با میزان تأثیرات مختلف فرد را دچار درد میکند. دردی که راجعبه آن صحبت میکنیم از آگاهانه اندیشیدن نشأت میگیرد و از جنس «درد ذهنی» است. درد یک واکنش هیجانی است، اخطاری فیزیکی یا ذهنی که ذهن ما ناراحتی خود را در مورد امری ناخوشایند مثل یک بیماری یا یک شکاف فکری، از طریق آن بیان میکند. دو علت اصلی درد، عوامل جسمی و روانشناختی است. درد روانشناختی تجربهای ذهنی است که به همین دلیل از آن به عنوان درد ذهنی نیز یاد میکنیم. درد ذهنی غیر قابل لمس و مشاهده است و میتوان به آسانی با ترکیبات شیمیایی یا داروها روی آن سرپوش گذاشت؛ اما درمان آن به مراتب سختتر از درد فیزیکی است. دردی که قابل مشاهده و اغلب قابل کنترل یا درمان است.
دیدگاههای متنوعی در مورد درد ذهنی وجود دارد که یا درد را در حکم حالتی عاطفی، ماحصل ناهمسانی میان ادراک ما از ایده آل ذهنی خود و آنچه در واقعیت هستیم، می داند یا درد را حالت ناخوشایندی از خودآگاهی در مورد بی کفایتی و ناامیدی از خود و شکلی از پوچی به دلیل فقدان معنا در زندگی تعریف میکند.
چگونه این درد ذهنی به خلق یک اثر هنری میانجامد؟ درد ذهنی آنقدر عمیق ما را درون افکارمان فرو می برد که بطور معمول با داشتن اندکی خلاقیت و استعداد، راههای جدیدتر و بدیعتری برای بیان احساسات و آنچه درونمان میگذرد را به ذهنمان متبادر می سازد. و چه انتخابی بهتر از هنر که گاهی در انتقال معانی از کلمات نیز قویتر است؟ اگر فکر کنیم درد باعث بروز خلاقیت میشود اشتباه کردهایم؛ درد تنها راههای جدیدتری برای بروز خلاقیت پیش پای ذهن ما میگذارد. هنر نیازی ندارد حتماً معقول و معنادار باشد و این بهترین ویژگی برای ظرفی است که قرار است انتزاعی ترین افکار و اندیشههای ما در آن جریان پیدا کند. وبسایتی به نام «گالری درد» در حوزه جمعآوری آثاری فعالیت میکند که عمده عامل محرک آنها، عواملی همچون درد جسمانی، روانشناختی یا انواع بیماریهای ذهنی است. با سر زدن به این آثار متوجه میشویم که تعریف هر کس از هنر به جهانبینی او بستگی دارد و همین موضوع باعث نو و تازه بودن تک تک آثار میشود و هرکدام آنها را به روایتگری مستقل تبدیل میکند تا راوی رنج های صاحبان خود باشند.
چگونه خلق هنری تبدیل به عاملی برای آگاهی دوباره هنرمند میشود؟ در اصل پاسخ به این سوال چرخۀ ذکر شده را از یک سلسله مراحل سادۀ خطی، به یک چرخۀ تکرارشونده تبدیل میکند و نقطۀ پایانی این چرخه را به ابتدای آن وصل میکند. انسان با تولید هنری یا بازتولید اندیشههای خود، هویت و موجودیت خاص خود را، دست کم به خود، اثبات و احساس تمامیت، همبستگیِ عقیدتی با جهان و بهبود عزت نفس میکند. خلق یک اثر سبب برانگیخته شدن احساسات دیگران میشود و وقتی کلام هنرمند شنیده میشود و تاثیرش بر مخاطب حس میشود، گویی او رسالتی برعهده گرفته که او را از یک انسان معمولیِ آگاه متمایز میکند. با نمایش عمومی اثر، هنرمند با افرادی مواجه میشود که دغدغهها و تفکراتی مشابه با او دارند و آیینهای از مسیر ذهنی خود خواهد داشت. و به عنوان مهم ترین عامل، هنر باعث میشود دردها، دغدغههای نهان و افکار ژرف از ناخودآگاهمان راهی برای ورود به سطحِ خودآگاهی پیدا کنند، که این نوشدارویی بر شناسایی و رفع آلام ماست.
فاصله گرفتن انسان از جهان واقعیات و سرسپردگی به حقایق و صداقت شخصیتی، راه به آگاهی و خودآگاهی میبرد که باعث پدید آمدن درد و رنج ذهنی میشود و انسان را محزون، افسرده و گوشهگیر میکند تا اینکه هنر به عنوان ناجی، تمام آلام او را بر عهده میگیرد و به تفکراتش اجازهی رونمایی میدهد و خلق اثر اتفاق میافتد. نتیجه ای که آگاهی، درک و معرفت هرچه بیشتر را در پی دارد.
نویسنده: ارشیا طاهری