فرهنگی هنری

نیمه‌ی تاریک ما

(یا چرا نمی توانیم از گروتسک چشم برداریم؟)

نقاشی اتمسفر تاریکی دارد. دهان ساتورن مانند حفره‌ای سیاه باز است تا بازوی پسرش را ببلعد. پسری که پیش از این سر و بازوی دیگرش را خورده است. چشمان ساتورن وحشت زده و گشاد است. برهنه است و اندامی با ابعاد غیرعادی و غول مانند دارد. روی زمین چمباتمه زده است و جسد مثله شده و خون آلود فرزندش را در دست گرفته است.

«ساتورن پسرش را می‌بلعد» یکی از نقاشی‌های دیواری معروف گویا است که در سال های 1819 تا 1823 روی دیوار خانه اش خلق کرده است. پیش از این پیتر پاول روبنز در قرن هفدم تابلویی با همین نام کشیده بود که بعدها الهام بخش گویا برای خلق نقاشی معروف خود شد. با این حال چیزی در کار گویا است که آن را از اثر روبنز تا حد بسیاری متمایز می‌سازد، اثر گویا به مراتب خوفناک تر و آزاردهنده‌تر از تابلویی است که الهام بخشش بود. نقاشی پیتر پاول روبنز اگرچه به سبب محتوای آن یعنی اسطوره ای با درون مایه‌ی کانیبالیسم، ترسناک و ناراحت کننده است اما حداقل ساتورن هیبتی انسان گونه دارد. ستاره ای روشن در بخش فوقانی تابلو می‌درخشد. اندام کودکی که در دست گرفته مانند یک نوزاد طبیعی است و در ضمن، پسرش هنوز سر دارد.

اما اثر گویا انگار که به کل در دنیایی دیگر سیر می‌کند. پس زمینه ی تیره، خون و چهره‌ی ساتورن که آمیزه‌ای از ترس، استیصال و انزجار است، تمام این‌ها عناصری‌اند که این تابلو را ناخوشایند جلوه می‌دهند. با این وجود اگر اسم این اثر را در اینترنت جستجو کنید قطعا به میم‌هایی بر می خورید که با استفاده یا با الهام از این نقاشی شوخی‌ها و جوک‌هایی خنده دار خلق کرده‌اند. اما تمام این ها، چگونه در یک اثر می‌گنجد؟

خشونت عریانی که در اثر «ساتورن پسرش را می‌بلعد»  مشهود است، داستان شوکه کننده‌ی آن، حالت غیر انسانی ای که گویا ترسیم کرده است و سایر المان هایی که در این نقاشی جمع شده است تعریفی کامل از سبک هنری ای جنون آمیز می دهد: گروتسک.

Franciso de Goya Saturno devorando a su hijo (1819-1823)           ) (1636_1638 Rubensc _saturn 

گروتسک زاده ی تضاد است. هم جواری طنزی سیاه و خشونتی بی شرمانه، اغراق در ترسیم اندام ها و در هم آمیختگی انسان و حیوان ویژگی های پارادوکسیکالی هستند که مخاطب را سردرگم می کند. گروتسک بی محابا هنجارشکنی می کند و این هنجارشکنی آنچنان بی ملاحظه صورت می گیرد که مخاطب در مواجه ی اول نمی تواند درک واضحی از احساستش داشته باشد. خنده دار؟ توهین آمیز؟ یا وحشتناک؟ یا آنگونه که فیلیپ تامپسون نویسنده ی کتاب گروتسک در ادبیات، نوشته است:

« (گروتسک) به خود جذب می کند و از خود می راند. مضحکه صورت و در عین حال دیوسیرت است.»

 با این همه چرا چنین چیزی برای ما خیره کننده است؟ چرا آثار گروتسک حتی برای مخاطبان غیر حرفه ای هنر هم جذاب است؟ چرا باید به تماشای هنری بنشینیم که چندش آور و حتی زشت است؟

زیبایی؛ مفهومی که فلاسفه برای قرن ها درباره اش نظریه پردازی کرده اند. موضوعی که تا به امروز بارها دچار تکامل شده است. افلاطون از نخستین کسانی بود که درباره ی زیبایی اندیشه ورزی کرد، او زیبایی را در نظم و هارمونی اجزا با یکدیگر می دید. احتمالا همین ایده باعث شد هنرمندان دوران رنسانس برای خلق آثاری زیبا، تناسب و تقارن را با وسواسی مثال زدنی رعایت کنند. سده های بعد اما این تعریف گسترش یافت. جان وینکلمن، تاریخ نگار هنر در قرن هجدهم، زیبایی را غیرقابل تعریف و تنها قابل اکتشاف می دانست، معروف است که وینکلمن قانونی برای خود گذاشته بود که تا در یک اثر هنری زیبایی ای پیدا نکرده است دست از تماشای آن برندارد این عقیده به دیدگاه کانت نیز نزدیک است که زیبایی را امری سوبژکتیو و غیرقابل اثبات می دانست.

به نقاشی گویا بازگردیم، که با افتخار تمامی المان هایی که باعث انزجار می شود را داراست، آیا این نقاشی، که یکی از نامدار ترین آثار هنری جهان است، زیباست؟ آیا ساتورن با آن چشمان وحشت زده و هیکل به دور از آدمیزاد و فضای دهشتناک اطرافش زیباست؟ یا دقیق تر: آیا گروتسک زیباست؟

ادموند برک، فیلسوف قرن هجدهم، میان دو مفهوم «والا» و «زیبا» تفاوت قائل شده است. او والایی را ورای زیبایی قرار می داد. یک شی یا پدیده ای والا، محسور کننده است، عظیم است، باشکوه است و در نهایت منجر می شود که از اثر به خودمان بازگردیم، میتوان گفت اثری والا به تلاشی برای خودشناسی ختم می شود. هنر والا می تواند زشتی، رنج و ناهنجاری را متعالی کند، همانگونه که گویا، توانسته است به بی نقص ترین شکل ترس و وحشت را ترسیم کند.

هگل می‌گوید هنر زیباست، زیرا این شانس را به ما می‌دهد که حقیقت‌هایی را درباره ی خودمان کشف کنیم. با تکیه بر گفته ی هگل می توان به این نتیجه رسید که احتمالا در سیاهی، تضاد و ریشخند نهفته در گروتسک حقیقتی درمورد انسان وجود داشته باشد. شاید به خاطر همین است که آثار گروتسک برای ما جذاب به نظر می آیند. چرا که یادآور رازی از نوع بشر هستند که سعی در فراموش کردنش داریم، اما این چه حقیقتی است که با دیدن هنری گروتسک فاش می شود؟

پس از جنگ جهانی اول و با رواج جنبش مدرنیسم نگرش انسان به خودش و تمامی مفاهیم فلسفی دنیای اطرافش دستخوش تغییراتی اساسی شد. پس از جنگ، تمام اعتماد به نفس و خودشیفتگی انسان، که با انقلاب‌های علمی و صنعتی اش، خود را حاکم بی چون و چرای دنیا می دانست به یکباره فروریخت. باورناپذیر بود که انسان‌هایی که با علم و خرد خود جهان را فتح می کردند، بتوانند چنین جنایاتی را مرتکب شوند. بعد از این بود که انسان _ شاید برای اولین بار_  متوجه نیمه ی تاریکی از خود شد که تا پیش از این سعی در انکارش داشت. احتمالا برای همین است که (علی رغم اختلاف زمانی) گویا را نخستین نقاش مدرنیست می‌دانند چرا که سیاهی وجود انسان را نشان می داد.(1) ذات متضاد گروتسک به خوبی با دنیای مدرن ما که اساسا از جنس پارادوکس است، همخوانی دارد و این خود می‌تواند دلیل محکمی باشد که چرا این سبک هنری علی رغم تاریخچه‌ی طولانی و حضورش در تمدن‌های روم و مصر، در قرن اخیر بیشتر مورد استقبال و استفاده قرار گرفته است.

امروزه ما می دانیم که خشونت میراثی چندهزار ساله است که از اجدادمان به رسیده و حتی ردپایش را در ژنتیک خود می توانیم پیدا کنیم. می دانیم احتمالا همین خشونت ذاتی بوده که موجب بقای نسل ما شده است. اما این کافی نیست. تمدن و ملالت های آن این میل نهفته به خشونت را تماما سرکوب می کند. امروزه ما محبوس در ناحیه ی امن خودمان هستیم و اجازه ی هیچ گونه تخطی ای نداریم و هرگونه رفتار خلاف عرف با واکنش قاطعانه ی قانون و جامعه رو به رو می شود. در این میان گروتسک با شکستن مرزهای اخلاقی جامعه به ما یادآور می شود که تمامی این رفتارهای متمدنانه نقابی دروغین بر توحش راستین انسان است. گروتسک حاشیه‌ی امن ما را بر هم می‌زند و به شکلی زیرکانه به ما این امکان را می دهد که نیمه‌ی پنهانی خود را برای لحظاتی آشکار کنیم همانگونه که هنرمند در اثر خود شیاطین درونش را آزاد کرده است. کتاب گروتسک در هنر و ادبیات این موضوع را به روشنی تبیین می کند:

«در بعضی از انواع گروتسک، خنده و ضدخندهای آمیخته شده با آن، مثل نفرت و ترس، هر دو واکنش‌های درقبال شکنجه‌ها، نابهنجاری‌ها و وقاحت‌های جسمی موجود است. همگام با احساسات لطیف و رقیق، چیز دیگری هم درون ما و در قشر ناخودآگاه ماست و آن انگیزه‌ای است پنهان، اما فعال و سادیستی که ما را وادار می‌کند با مشاهده‌ی معلولیت جسمی دیگران از خود نشاطی شرربار و لذتی وحشیانه بروز دهیم.»

گروتسک (برخلاف تمایلات پنهانی که سعی در سرکوبش داریم) برای ما قابل قبول است. آثاری از این دست را در نمایشگاه ها نشان می دهیم و از تماشایش شرمگین نیستیم. می‌شود گفت گروتسک جایش را در میان زندگی روزمره‌ی ما باز کرده است. علتش را می‌توان در طنزی یافت که در پس آن همه خشونت و آزردگی پنهان شده است. شوخی ترفندی است که با آن می توان به هر چیز ناخوشایندی رنگ و لعاب بخشید و آن را به شکلی قابل قبول درآورد. طنز تا حد زیادی بار زنندگی گروتسک را به دوش می‌کشد؛ با مضحکه محتوای زننده‌ی اثر غیرواقعی به نظر می‌آید و این گونه تحمل پذیر می‌شود. (2)

زشت، توهین آمیز یا منزجرکننده، نمی‌توان منکر جذابیت گروتسک شد. جذابیتی که ناشی از ماهیت لایه به لایه‌ی اثر می‌آید. در پس خون و زخم و بدن‌های غیرعادی گروتسک، آینه ای نهفته است که با آن در خویش بنگریم و این شاید دلیلی باشد که چرا نمی‌توانیم چشم از هنری مخوف و آزاردهنده برداریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *