تا به حال شده صبح که بیدار میشوید از خودتان بپرسید این آباژور کنار تخت چرا آنجاست؟ چه لامپ زیبایی داریم. چه پایه میز جذابی؟ آیا شده که اشیا در خانتان را بشمارید و یا قاب کنید و چون شئی ارزشمند به دیوار بزنید؟
هر روزی که از خواب بیدار میشویم و در محل سکونتمان راه میرویم و یا وارد محل کارمان میشویم با هزاران شی ریز و درشت مواجهیم که در روال عادی زندگی توجهی به آنها نداریم. بشر امروزی بیش از گذشته با اشیاء سرو کار دارد. در روزگاری زندگی میکنیم که بیش از آنکه با انسانها در ارتباط باشیم با اشیاء در ارتباطیم. این ارتباط در دوران قرنطینه و خانه نشینی بیشتر شده است. ما دیگر چیزی جزء اشیاء اطرافمان نمیبینیم.
احاطه اشیاء در زندگی انسان تا جایی سیطره یافته که نظریهپردازان زیادی درباره آن صحبت کردهاند و بودریار نیز کتابی با عنوان نظام اشیاء نوشته و تماما درباره آن صحبت کرده است. البته که اولین کسانی که از شی در زندگی انسان مدرن صحبت کردند و به جامعه مصرفی پرداختند مارکسیستها و پس از آن مکتب فرانکفورت بود. اما در اینجا بیش از توجه به جامعه مصرفگرا و شی محور میخواهم به جایگاه این اشیا در زندگی انسان و توجه هنرمند به آن بپردازم. توجهی که باعث میشود نگاه مخاطب به شی جور دیگری شود.
این جور دیگر دیدن را ویکتور شکلوفسکی به خوبی بیان کرده. به نظر او هنر راهی برای آشناییزدایی از اشیاء و نا آشنا کردن امور آشناست. بله، دقیقا اینجا منظور به گونه دیگر دیدن اشیاء آشنای هر روزه زندگی ماست. اشیائی که در کنار ما هستند ولی توجهی به آن نداریم، یا نمیخواهیم داشته باشیم. گلدانی که روی میز مدتهاست جا خوش کرده و گاهی گرد رویش گرفته میشود و شاید هم نه!
یک گردش ساده در خانه خود داشته باشید تعداد زیادی از همین اشیاء را میبینید که شاید تا پیش از این به چشمتان نیامده. اما هنر چه میکند؟ این اشیا به ظاهر بی اهمیت را یکباره به سوژهای پر اهمیت تبدیل میکند تا معنایی پررنگ در ذهن مخاطب پیدا کند.
بودریار دراین باره میگوید: اشیا در جهان مدرن رفته رفته نمادین و نشانهای شدند و دیگر به واقعیت اصیل ارجاع ندارند، بلکه چیزی در حال شکلگیری است که 1) معنایی ناشی از ساختار جهان مدرن دارد و 2) واقعیت متناسب با خود را ساخته و پرداخته میکند و 3) اشیا به این واقعیت برساخته ارجاع خواهند داشت. همین است که معنای اشیاء از دیدگاه بودریار در ساختاری از اشیاء شکل میگیرد و این معنا ثابت نیست و سیال است. او بر اساس تهی شدن اشیا از معانی مخصوص خود و سیال بودن معانی آنها گفت اشیا نشانههاییاند که معانی را منتقل میکنند.
این بدین معنا نیست که هر شی معنایی مشخص یافته، بلکه به معنای ساخت معانی جدید هر شی در نگاه هر هنرمند است. معنایی که در ذهن هنرمند پیش از اجرا شکل گرفته و پس از اجرای اثر هنری آن را بازآفرینی کرده است. و از اینجای کار را به عهده مخاطب گذاشته تا این معنا را درک کند. اینجا روندی از انتقال معنای ذهنی هنرمند به واقعیت بیرونی مخاطب شکل گرفته.
ما دیگر با یک شی به معنای شی بودگی مواجه نیستیم. با چیزی آشنا که آشنایی گذشته ما از آن زدوده شده و به چیزی جدید با معنایی جدید تبدیل شده و حال باید در این مواجهه با شی جدید یا باید با معنای جدید بسازیم و یا به بت وارگی آن اذعان کنیم و با خرید و نصبش در دیوار خانه به تحسینش بپردازیم. یا شاید در مقابل این شاهکار هنری سجده کنیم.
این در ارتباط بین هنرمندی که یک شی زندگی روزمره مثل گلدان گل، پریز برق و یا اشیاء دور ریختنی را انتخاب کرده بیشتر مشخص میشود. این هنرمندان شبیه کارآگاههایی هستند که به هر چیز ساده به چشمی مشکوک نگاه میکنند و دنبال سرنخی از معنای زندگی گمشده بشر در این تل اشیاء فراموش شده میگردند. مگر چند درصد ما فکر میکند یک سیم گره خورده میتواند چیز ارزشمندی باشد. اما هنرمند از آن شی بی ارزش معنایی بیرون میآورد که دیگر بی ارزش نیست، پیش پا افتاده هم نیست.
هنرمند به زیبایی چون تراپیستی ماهر به ما نشان میدهد که چقدر دچار بیماری عادت زدگی یا خوگیری هستیم. چقدر در زندگی روزمره غرق شدهایم که سادهترین چیزها را نمیبینیم. اینجا هنر کار کرد درمانگری نیز پیدا میکند. درمانگر انسان مدرن از خود و زندگی بیگانه شده.
اینجاست که باز پای شکلوفسکی به میان میآید. او میگوید مسئله هنر شناخت نیست و چنین نیست که با هنر بتوان به معرفتی نسبت به اشیاء دست پیدا کرد مانند کاری که علم میکند. کارکرد هنر آشنا کردن مخاطب با مفاهیم ناآشنا نیست؛ بلکه درست برعکس، ناآشنا کردن همان اشیاء آشنایی است که گرداگرد ما را فرا گرفتهاند. ما به محیط پیرامونمان خو کرده و وجود اشیاء را به فراموشی سپردهایم.
همیشه قرار نیست که هنر به ما دنیایی تخیلی یا داستانی رازآلود نشان دهد. گاهی هم میتواند چشم ما را به همین زندگی عادی انسان شهری باز کند. زندگی کسالت بار و تکراری و هرروزه و خسته کنندهای که بیشتر از غرهای از سر بی حوصلگی پیش نمیرود. هنر راهی برای تجربه دوباره همین زندگی است. زندگی که شاید دوست نداشته باشیم، شاید از آن فراری باشیم، برایمان تکراری باشد. هنر تجربهای برای ما میسازد تا این زندگی دیگر تکراری نباشد و این اشیاء دوروبر ما دیگر بی اهمیت نباشند. تجربهای که میتواند همانند سفری در دنیای درونی خودمان باشد.
نویسنده: لیلا طیبی
در ارتباط با این مطلب مقاله زیر را بخوانید
اکرم محمودی
رئوف دشتی