فرهنگی هنری

پرفورمنس امیر وارسته در خانه هنرمندان

شغل فراگیر؛ اجرایی برای بیداری از یک اغماء

به قلم مرتضی واحدیان

پیش از ورود به مدخل‌های معنایی اجرای امیر وارسته تحت عنوان «شغل فراگیر»، لازم دیدم کلیتی از اجرا شرح داده شود. وارسته در فضای تماشاخانه ایرانشهر، درست در ورودی پله‌هایی که همواره معبر عبور عابران برای تماشای تئاتر و گاهی نمایشگاه‌های هنر تجسمی بوده‌اند، از پله‌ها پایین می‌آید و پارچه‌هایی با لکه‌های سرخ را درون تشت آب فرو می‌برد و مشغول شستن می‌شود. اما شست‌و‌شو به جای تمیزی به کثیفی بیشتر منتهی می‌شود، لکه‌ها بیش از پاک‌شدن، منتشر می‌شوند، رنگ‌ها به جای زدوده‌شدن خودشان را به تمام سطح پارچه تکثیر می‌کنند و هر تلاش وارسته برای تمیزسازی و صورتی‌شویی به تلاشی عبث بدل می‌شود و او دست آخر پارچه‌هایی با سرخی بیش از پیش را آویزان طناب می‌کند. 

شاید شکل اجرای او در دنیای هنر پرفورمنس آرت، شکلی ساده باشد. اما بنظر من در نسبت با انبوه دلالت‌های ضمنی که در ایده او نهفته‌اند، این موضوعی کمرنگ است و همین سادگی شکلی است که اجازه می‌دهد، اجرا نقش «برملاکننده» خود را درست ایفا کند. چراکه اگر به قول رسلی گلدبرگ، هنر پرفورمنس راهی است برای معاشرت فرهنگ با هنر در فضاهای دسترس‌پذیر، وارسته هربار هنر را در معرض یک بازاندیشی و بازبینی قرار می‌دهد و آرمان‌های بنیانی هنر را به یاد هنرمند می‌آورد. همچنانکه در ایده قبلی‌اش در کاشان، شهر را به یاد شهروند می‌آورد. با این تفاوت که این بار، سوژه‌ها همچون ایده قبلی، صرفا نظاره‌گر نیستند و در بخشی از اجرا دخیل می‌شوند، اما تعامل میان اجراکننده و مشارکت‌کننده در لحظه چلاندن نیز، در نهایت به حادشدن منتهی می‌شود نه حل شدن. 

یکی از نکات اجرای «شغل فراگیر»، هوشمندی در انتخاب فضا است. از این هوشمندی به راحتی نباید عبور کرد، چراکه فضا در دوره حیات ما، نقشی حیاتی در شکل‌دهی و جهت‌دهی به معنا و عمل کنشگر دارد و در صورتی خاص‌تر، پرفورمنس آرت، هنری به شدت کانتکس‌چوال (contextual) است که در خلق معنا و ساخت صورت کلی ایده، با بستر یا فضای خلق خود نسبتی مستقیم دارد. انتخاب تماشاخانه ایرانشهر به مثابه مکانی که محور و قلب کنش‌های فرهنگی- هنری است. حضور در قلب تبادل نشانه‌ها و تمایزات فرهنگی و قلب منازعات پوچ بر سر اینکه «من، من هستم و تو، تو هستی» است. حضور در بطن تبدیل‌شدن عمل هنری به مشغولیت و شغل است و با انتخاب روز «شنبه» حضور در روز غیاب است بنابراین اعتقاد دارم، وارسته با انتخاب تماشاخانه، در بحث Site- specific که در صورت فهم درست، مکان را به فضا تبدیل می‌کند، حرکت هوشمندانه‌ای کرده است. این هوشمند بودن در انتخاب روز «شنبه» که روز تعصیلی خانه هنرمندان است، پازل دلالت‌های ضمنی انتخاب فضا را کامل می‌کند و این پرسشی ضمنی را پیش می‌کشد که اگر مردمان تحت فشار فشل کننده‌ی اقتصاد، باید هر «شنبه» از میان دربه دری‌های حمل‌و‌نقل و هوا و هزار مصیبت دیگر، جسم خویش را تقدیم کارفرمایان کنند، هنر که داعیه آگاهی‌بخشی و پرده‌برداری از حقایق تاریخ جاری را دارد، چطور و چرا شنبه‌ها در استراحت به سر می‌برد؟ در یک معنای فراتر، انتخاب «شنبه» پرسش از تعصیلی یک روز نیست، پرسش از تعطیلی تحلیل درست از واقعیت‌های زمانه ماست. زمانه‌ای که با ارجاع به متن استیتمنت باید گفت توسط «صورتی‌شویان تسهیل کننده بلعیدن طبیعت» و صورت‌شویان چهره تلخ رخدادها، گرفتار جعل و بازنمایی جعلی شده است.

اما با عبور از انتخاب فضا، حالا می‌خواهم به ماهیت معناهای خود اجرا بپردازم. اگر آغاز پرفورمنس آرت تا به امروز را، هنری با رویکرد انتقادی، وارسی‌کننده، پرسشگر و چالش‌ساز بدانیم. اجرای شغل فراگیر، به نوعی واسازی کلاف‌های مستحکم کنش در جامعه هنری است. واسازی از این منظر که تمام دلخوشی‌ها، خوشگویی‌ها و خودشیفتگی‌های فعال درون ما را که گویی کاری خاص می‌کنیم و اندکی از پلشتی‌ها را پاک می‌کنیم، زیر سوال می‌برد و با تکرار مدام فشار دست‌ها بر پارچه، نشان می‌دهد که ما نیز شاید بخشی از فرآیندهای مخدوش‌ساز فهم واقعیت اکنون هستیم. ما نیز قبای هنر را به عنوان یک مشغله پوشیده‌ایم نه یک دغدغه و دست آخر ما نیز جزوی از صورتی‌شویان هستیم که با انتخاب اشتباه مسئله‌ها، راه فهم اکنون و اندرونش را به خطا می‌بریم. 

منتهی‌شدن تلاش‌های او از تمیزی به تکثیر رنگ در سطح، نوعی تلنگر به بخشی از اعمال همگی ماست که نه تنها لکه‌ای را پاک نمی‌کنیم که در حال انتشار لکه‌ها هستیم. این ناشسته باقی‌ماندن پارچه‌ها، تئاتر «خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار» را برایم زنده کرد که در سال 94، رفیعی در تالار وحدت به روی صحنه برد. به آنجا که یکی از بازیگران می‌گفت «ببین میرزا تقی خان، کیا خودشونو تو آب این مملکت میشورن؟… اما هزاربارم که خودشونو بشورن، بازم تمیز نمیشن». وارسته نیز ما را درون همین تمیز نشدن می‌اندازد. درون اینکه هرکس به اندازه خودش در واقعیت‌های حاضر این دوران مقصر است. چنین اجرایی در واقع درک ما را به فراروی از کلیشه‌ها فرا می‌خواند و امیروارسته در این بین، نقش یک راوی را ایفا می‌کند اما نه یک راوی روایت‌گر، بلکه یک راوی بازپرس که همزمان با نشانه رفتن چیستی واقعیت، چرایی چنین واقعیتی را نیز طرح می‌کند، تا شاید از این اغما و بیهوشی، بیدار شویم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *