هنرمندان بسیاری وجود دارند که با مرگ خود شاهکاری فرجامین را در حسرت اتمام باقی گذاشتند. ولی حتی جالب تر از آن (و البته تا حدی به سیاقی بدسگلانه) آخرین آثار هنرمندانی اند که به زندگی خویش پایان دادند. بنظر می رسد برخی از این دست آثار معرفِ آن افکار تاریکی اند که خالقان خود را تحلیل برده اند، در حالیکه برخی دیگر به شکل طعنه آمیزی، در تضادِ با رنج و محنتِ درونیِ هنرمند پدید آورندۀ آن، بنظر می رسند که در صلح و آرامش اند.
۱۰٫ زِبرا و چترباز – کریستوفر وود
«زبرا و چترباز» یکی از دو نقاشی ای است که کریستوفر وود در تابستان ۱۹۳۰ در پاریس کشید، نقاشی دیگر «ببر و طاق نصرت» است. در هر دو نقاشی تصویر سورئال حیوانی متعلق به مناطق حاره ای در برابرِ پس زمینۀ سازه ای ساختۀ دستِ انسان تصویر شده است، گرچه «زبرا و چترباز» از این حیث که چتربازی در آسمانِ آن نیز وجود دارد، منحصر بفرد است. نقاشی به شکل مبهمی می تواند بر بی جان بودن چتر باز دلالت داشته باشد، که بنظر می رسد مرده یا به شدت آسیب دیده است.
وود، پس از ترک پاریس به قصد سفر به انگلستان در ۱۹۳۰، برای نشان دادنِ جدیدترین آثارش، شامل «زبرا و چترباز»، با مادرش در سالیزبری دیدار کرد. وود به شدت از تأثیراتِ ترک افیون رنج می برد، تأثیراتی که مسبب پارانویا و این باور در او شده بود که موجودی اسرار آمیز در تعقیب اوست. وود در تلاشی ناامیدانه برای گریختن از دستِ تعقیب کنندۀ خیالی اش درست در همان روز [ملاقات با مادرش] جلوی قطاری پرید. برای اجتناب از رنجیده خاطر کردنِ مادر وود، جراید آن زمان اغلب به مرگ او به عنوان حادثه ای تصادفی اشاره کردند.
۹٫ برهنه در ساحل – جان ویلیام گادوارد
جان گادوارد در طول دوران حرفه ایِ ۴۰ سالۀ خود، به ندرت چیزی جزء تصویر زنان زیبا در رُب دوشامبر کشید. این سبک او را مشهور ساخت و گادوارد را اغلب به خاطر تصویر کردنِ دقیقِ حرکتِ موج و چکن هایِ لباس هایِ کلاسیک ستوده اند. با این حال نقاشی هایِ گادوارد در سطح جهانی مورد استقبال منتقدان نبود، و بسیاری از آنان توجهی به پرتره هایِ «وکتوریایی ها در توگا» یِ او نداشتند که تصاویری ایده آل و به لحاظ تاریخی نه چندان دقیق از آن دوران بدست می دهند. خانوادۀ گادوارد از انتخابِ او مبنی بر نقاش شدند بیزار بودند و متعاقب نقل مکان گادوارد به ایتالیا در ۱۹۱۲ تمام ارتباطات خود با او را قطع کردند و تمامی عکس هایی که آنها را بیاد گادوارد می انداخت از بین بردند.
گادوارد در دوران پیری و با وخیم شدن وضع سلامتش رفته رفته نقاشی های کمتر و کمتری کشید. آخرین نقاشی های مشهور او «تأمل» و «برهنه در ساحل» است که کار کشیدنِ هر دو در فاصلۀ چند ماه پیش از مرگ او به اتمام رسید. تابلوی «برهنه در ساحل» او بویژه مهم است، زیرا که از سبکِ مرسومِ ترسیم صحنه های کلاسیک فاصله می گیرد که لباس های عالی و سطوح مرمری در آن نقش اصلی را بازی می کرد. در آن زمان، سبک کلاسیک گادوارد را به کل منسوخ شده بحساب می آوردند، با این حال گادوراد آشکارا ناتوان از تغییر سبک خود بود. گادوارد در دسامبر ۱۹۲۲ به زندگی خویش پایان داد، و در یادداشتِ خودکشی اش نوشت: جهان برای او و پیکاسو به قدر کافی بزرگ نیست.
۸٫ کنسرت – نیکلاس دی اِستائل
نیکلاس دوستال هنرمند پرکار فرانسوی آبستره بود، که در طول حیات حرفه ایِ نسبتا کوتاه خود هزاران نقاشی وطراحی خلق کرد. دوستال تنها در پنج ماه آخر حیات خود ۱۴۷ نقاشی کشید که آخرین آنها به احتمال فراوان «پیکر آبی برهنه» است که در ۱۹۵۵ تکمیل شد. در ماه مارس همان سال دوستال با پریدن از ساختمان بلندی در آنتیب [شهری ساحلی در فرانسه میان نیس و کن] خودکشی کرد و آخرین اثر خود بنام «کنسرت» را نیمه کاره رها کرد. او در آن هنگام ۴۱ سال داشت.
«کنسرت» بزرگترین و بلند پروازانه ترین نقاشی دوستال بود که ابعاد آن ۶ متر در ۵/۳ متر بود. نقاشی شامل تصویر پیانویی بزرگ و کنترباسی بر روی زمین است که ورق های موسیقی روی آن پراکنده اند، که به این حقیقت اشاره دارد که این دو ساز بطور معمول پس از اتمام کنسرت از سالن خارج نمی شوند. دوستال این نقاشی را از کنسرتی الهام گرفته بود که شبِ پیش از خودکشی اش به آن رفته بود، با سرعت بسوی خانه بازگشته و تمام فردای آن روز را روی آن کار کرده بود، تا زمانی که نور کم مانع از ادامۀ کارش شده بود. سپس تمام اِتـدهای خود را سوزانده و خود را از ساختمان به پایین پرتاب کرده بود. اندکی پیش از مرگش، دوستال نوشته بود: «توانایی به پایان بردن نقاشی هایم را ندارم.»
۷٫ مرگ جیمز دین – جان مینتون
آخرین اثر نقاش و تصویرسازِ انگلیسی، جان مینتون، هنگامیکه که او در ژانویۀ ۱۹۵۷ دست به خودکشی زد هنوز کامل نشده بود. در این نقاشی ناتمام، مردی به تصویر کشیده شده که به سختی آسیب دیده و رهگذرانِ آشفته و پریشان او را احاطه کرده اند. راسکین اسپیرِ نقاش یک روز پیش از مرگ مینتون او را در کارگاهش ملاقات کرده و مینتون به او گفته بود که ارتباطی میان این پیکر در حال جان دادن با جیمز دین احساس می کند، بازیگر هالیودی که دو سال پیش در حادثه ای رانندگی در ۲۴ سالگی درگذشته بود.
به باور اسپیر، جیمز دین نمایندۀ درد و رنجِ نسل جوانی بود که مینتون ارتباط تنگاتنگی با آن داشت. با این حال، هویت واقعی پیکر مرد در حال جان دادن جای بحث و مجادله است. گفته شده که نقاشی در وهلۀ نخست از تصادفِ رانندگی مشابهی الهام گرفته شده که مینتون در بارسلونا شاهد آن بوده و بعدها به صانحۀ رانندگی جیمز دین نسبت داده شده است. خودکشی مینتون ناشی از افسردگی و از دست رفتنِ اعتماد به نفسش متعاقب ظهور هنر آبستره بود که موجب کاهش محبوبیت آثارش شده بود. گرچه این نقاشی به وضوح اثری نیمه کاره است، اما نشان هایی وجود دارد که مینتون قصد نداشته بیش از این بر روی آن کار کند، زیرا نگرانی اش از: «تبدیل آن به نقاشیِ دیگری از جانی مینتون» را با یکی از دوستان خود درمیان گذاشته بود.
۶٫ بدون عنوان (سیاه بر خاکستری) – مارک رودکو
آوازۀ مارک رودکو در مقام یک هنرمند آبستره تا حد بسیاری مدیونِ نقاشی های مشهورش، شامل مستطیل هایی با رنگ آمیزی هایِ زنده و درخشان است. این آثار به دلیل استفاده از رنگ برای برانگیختنِ واکنش هایِ احساسی در سطح گسترده ای مورد ستایش قرار گرفته اند. با این حال رودکو علاقۀ چندانی به این قبیل ستایش ها نداشت و ظاهرا در آرزوی آن بود که در مقام یک نقاش و نه یک کالِریست جدی تر گرفته شود. رودکو اصرار می کرد که تنها تصویر کردنِ احساسات برایش اهمیت دارد و «علاقه ای به رابطۀ میان رنگ و فرم یا هر چیز دیگری ندارد.»
نقاشی های رودکو در سال های پایانی زندگی اش بی رنگ تر و غم انگیزتر شد، که احتمالا تلاشی بود برای به چالش کشیدنِ شهرت عمومی اش.آخرین مجموعۀ آثار رودکو «نقاشی های سیاه» است، که بیشترشان متشکل از بوم های خاکستری و سیاهی است که توسط خط افقیِ باریکِ سفید رنگی به دو نیم تقسیم می شود. به گفتۀ خود رودکو، موضوع تمام این نقاشی ها مرگ است. رودکو در فاصلۀ اندکی پس از جدا شدنِ از همسرش و در حالیکه از افسردگی شدیدی رنج می برد با بریدنِ رگ مچ دستش در کارگاهش در نیویورک در سال ۱۹۷۰ خودکشی کرد.
۵٫ خانوادۀ نگون بخت – کنستانس مِـیــِر
گرچه کنستانس مِیِر هنگامی خود را کشت که مشغول کار روی تابلوی «خانوادۀ نگون بخت» بود، با این حال این نقاشی اثری ناتمام نیست. این نقاشی توسط پیِر پل پرودون، همکار مِیر در یکی از بدشگون ترینِ همکاری ها در تاریخ هنر، تکمیل شد.
این دو نخست در ۱۸۰۳ با یکدیگر دیدار کردند، زمانیکه پرودون یکی از مشهورترین نقاشان در فرانسه بود و مِیِر هنرمندِ جوانِ نوظهوری؛ این دو به سرعت مبدل به همکارانی نزدیک شدند، تا حدی که گفته شده تشخیص آنکه در کدام نقطه کار مِیر تمام و از کدام نقطه کار پرودون آغاز می شود دشوار است. از آنجا که پرودون طراحی را به نقاشی ترجیح می داد، اغلب طرح اولیه کار را می زد و سپس میر آن را با رنگ روغن نقاشی می کرد. بدلیل آنکه پرودون (مرد بود) و هنرمندی شناخته شده تر، اغلب این آثار تنها با نام او بفروش می رسیدند، حتی مالکان این آثار برای قیمت گذاری بهتر نام پرودون را به جای مِیر بر نقاشی می گذاشتند. با این وجود میر نیز به نوبۀ خود هنرمند موفقی بود و کارگاهی در سوربن از خود داشت. آنها زوج کاملی بودند، با این حال پرودون پیش از این نیز نسخۀ خانوادۀ نگون بدبخت خود را داشت. پرودون و همسرش در واقع شش فرزند داشتند، گرچه این ازدواج آنچنان ناموفق بود که همسرش به یک اخلال روانی دچار شد و سرانجام در یک بیمارستان روانی جان سپرد. در روایتی از این ماجرا، پرودون در بستر مرگِ همسرش به او قول داده بود که هرگز دوباره ازدواج نخواهد کرد، عهدی که کنستانس را از میان برد. دیگران می گویند که دولت فرانسه کارگاه کنستانس در سوربن را مصادره کرد و او را به مرز فروپاشی روحی و روانی رساند. در هر صورت، در ۲۹ مه ۱۸۲۱، مِیِر گلوی خود را با تیغ اصلاح پرودون شکافت. پرودون که آشفته و پریشان شده بود، دو سال بعد جان سپرد، البته پس از اتمام آخرین همکاریش با میر، پرتره ای از خانواده ای غمگین.
۴٫ سواری با مرگ – ژان میشل باسکیا
ژان میشل باسکیا دوران حرفه ایِ هنری خود را در مقام یک هنرمند دیوارنگار در مَنتهنِ [نیویورک] هنگامی آغاز کرد که نوجوانی بیش نبود، پیش از آنکه در دوران بزرگسالی به نقاشی روی بیاورد. آثار او به سرعت تحسین و تمجدید فراوانی را به دلیل عمق و ترکیب بندی اش به خود جلب کرد و باسکیا در اندک زمانی محبوبِ جهان هنر شد. شوربختانه، این هنرمند با اعتیاد به هروئین نیز دست به گریان بود و هنگامیکه ۲۷ سال داشت بخاطر بیش مصرفیِ «اِسپیدبال» (ترکیبی از هروئین و کوکائین) جان سپرد.
باسکیا هنرمندی پرکار بود و به درستی روشن نیست که آخرین نقاشی کاملش کدام است. اما بنظر می رسد یکی از نامزدهای احتمالی «سواری با مرگ» باشد که ماه ها پیش از خودکشی اش در ۱۹۸۸ کار آن را به اتمام رساند. این اثر موجودی اسکلتی را نشان می دهد که پیکری انسانی بر پشتش نشسته است. گرچه بیشتر آثار متأخر باسکیا با عناوینی نظیر رخوت انگیز و بیش از حد تجاری به باد انتقاد گرفته شده اند، «سواری با مرگ» همچنان یکی از آثار محبوب منتقدان است، و برخی این اثر را با مفهوم «تسخیرِ روح» (سواری دادن) در آئین وودویِ هائیتی ها در ارتباط می دانند. آثار دیگرِ داعیه دارِ عنوان آخرین نقاشی باسیکا عبارتند از: «اَروئیکا-۲»، «سگ هایی که مغزهایشان را با آدامس چسبانده اند» و «مکانیک هایی که همیشه یک چرخ دنده اضافه می آورند».
۳٫ خودنگارۀ برهنه با پالت – ریچارد گِرستِل
ریچارد گرستل احتمالا بهترین آثار خود را در گیر و دار رسوایی اخلاقی ناشی از رابطۀ مخفیانه اش با ماتیلده، همسر آهنگساز مشهور، آرنولد شوئنبرگ خلق کرده است. گِرستِل نقاشی هایِ متعددی از خود و ماتیلده در خلال این رابطه کشید. این زوج پس از آنکه «در حین برقراری رابطه» با یکدیگر دیده شدند، از خانۀ همسر ماتیلده گریختند و به رابطۀ خود ادامه دادند. بداقبالی گرستل آن بود که ماتیلده سرانجام او را ترک کرد و «به خاطر فرزندانش» به پیش شوئنبرگ بازگشت.
گرستل که از این کار سخت پریشان خاطر شده بود در نوامبر ۱۹۰۸ در حالیکه تنها ۲۵ سال داشت به زندگی خویش پایان داد. برای این کار، گرستل ابتدا بالا تنۀ خود را با چاقو مجروح ساخت، هنگامیکه این کار منجر به مرگش نشد، خود را در برابر آینه ای در کارگاهِ جدیدش، در میان نقاشی هایش، حلق آویز کرد. آخرین اثر شناخته شدۀ او «خودنگارۀ برهنه با پالت» است که در سپتامبر ۱۹۰۸ کار آن به اتمام رسید، و تصویری نحیف و رنگ پریده از گرستلِ بیمار را در پس زمینۀ آبیِ روشن نشان می دهد. ضربات بلند و ناهمواره قلم مو آشکارا نشان می دهد که این نقاشی بسرعت کشیده شده، و بازتابندۀ پریشان حالی و آشفتگیِ هنرمند خالقِ آن در آن هنگام است.
۲٫ رنج – آرشیل گورکی
آرشیل گورکی نقاش اکسپرسیونیستِ آبستره بود که بطور اخص با استفاده از شکل ها و رنگ های ساده به منظور بیان معنا کار می کرد. گورکی در سال های منتهی به مرگش وقایعِ تراژیک و شوم بسیاری را از سر گذراند. در ۱۹۴۶ آتشی در کارگاهش بپا شد و بسیاری از بهترینِ نقاشی هایش را تبدیل به خاکستر کرد. تنها چند هفته پس از این ماجرا، اوضاع جسمانی اش رو به وخامت گذاشت و بیماری سرطان در او تشخیص داده شد. در اندک زمانی پس از آن، گورکی دریافت که همسرش اگنِس به او خیانت می کند و با هنرمند دیگری در ارتباط است. آن دو از یکدیگر جدا شدند و آگنس به همراه دو دخترش او را ترک کردند.
گورکی در ۱۹۴۷ نقاشی های پرشماری از جمله «رنج»، «خیش و خنیا» و «محدودیت و سرآغاز» را کشید که نمی توان هیچ یک را آخرین اثر او نامید. «رنج» شاید جالب توجه ترینِ این مجموعه باشد، زیرا می توان آن را در ارتباط با درد و رنج بی حد و حصری که گورکی در واپسین روزهایِ منتهی به مرگش می کشید ادراک کرد. رنگ سرخ سوزانی که تا پیش از «رنج» گورکی به ندرت از آن استفاده کرده بود به احتمال فراوان ارجاعی است به آتشی که کارگاهش را ویران کرد. رشتۀ تراژیکِ نگون بختی هایِ کورگی در ۱۹۴۸ هنگامیکه در یک صانحۀ رانندگی گردنش شکست و دستی که با آن نقاشی می کشید از کار افتاد به منتها درجۀ ویرانگرش رسید. گورکی که دیگر قادر به کار کردن نبود، یک ماه بعد در کارگاهش خودکشی کرد.
۱٫ باغ داوبیگنی – ونسان ون گوگ
نقاشی شوم و فراموش نشدنیِ «گندم زار با کلاغ ها» را اغلب به اشتباه آخرین نقاشی ونسان ون گوگ می دانند. با این وجود این نقاشی بِیقین یکی از آخرین نقاشی های اوست، بررسی های دانشگاهی روی نامه های این هنرمند نشان می دهد که «گندم زار با کلاغ ها» دو هفته پیش از خودکشی ون گوگ در ۱۸۹۰ به اتمام رسیده است. این بدان معناست که آخرین نقاشی موجود از او به احتمال فراوان «باغ داوبیگنی» است، یکی از سه اثری که در آن باغ بزرگِ چالز فرانسوا داوبیگنی، نقاشی که ون گوگ عمیقا او را می ستود، به تصویر کشیده شده است. منظرۀ دلپذیرِ باغ در تضادی شدید با منظرۀ سیاهِ «گندم زار با کلاغ ها» است و کوچکترین اشارۀ مشخصی به عذاب روانی ون گوگ ندارد.
ون گوگ در صبح ۲۷ ژوئیۀ ۱۸۹۰ برای نقاشی کشیدن خانه را در حالی ترک کرد که از قرار معلوم سلاحِ پُری نیز بهمراه داشت. سپس ون گوگ تلاش کرد تا با شلیک به سینۀ خود خودکشی کند، با این حال گلوله او را از پای درنیاورد. ون گوگ دو روز بعد در حضور برادرش، در سن ۳۷ سالگی جان داد. ون گوگ تا پیش از مرگ زودهنگامش به هیچ شهرت و موفقیت واقعی دست نیافته بود، و در نتیجه، مادرش بطور اسف انگیزی حجم بزرگی از آثارش را بدور می اندازد.
برگردان: علیرضا پرخو