فرهنگی هنری

چهره سازی در تاریخ نقاشی جهان

قرنهای متمادی نقاشان با چهره سازی گذران زندگی کرده اند و این حرفه هنوز از بین نرفته است. ساخت چهره به دو علت مقبولیت دارد. کسانی که به تصویر در می آیند چهره های ماندگاری برای آیندگان می شوند؛ و کسانی که به این چهره ها می نگرند در می یابند که گذشتگان چه شکل و شمایلی داشته اند.

چهره لزوما از فرد نیست؛ از جمع نیز ممکن است باشد. برای مثال در سده های ۱۶ و ۱۷ هلندیهایی که با هم کار می کردند، مثلا رؤسای انجمنهای خیریه، اعضای شورای شهر، و حتى اعضای صنف جراح، چهره های گروهی از خود سفارش می دادند. نخستین گروه چهره ها را از واحدهای گارد شهری ساختند. نمونه ای از آنها تصویر ۱۲ است که کورنلیس آنتونیس در سال ۱۵۳۳ آن را نقاشی کرد. هر عضو گارد سهمی از دستمزد نقاش را می پرداخت و در مقابل انتظار داشت که به خوبی در نقاشی نشان داده شود. ترسیم دقیق هر فرد و نگاه بی طرفانه نقاش به اعضای گروه با مفاد قرارداد مطابقت دارد، اما حاصل کار چنگی به دل نمی زند و تا حدودی به عکسهای یادگاری همکلاسیها می ماند که در چند ردیف رو به دوربین می ایستند و چون تعداد افراد زیاد است چهره ها کمابیش بیهویت می شوند.

ساخت گروه چهره در قرن هفدهم نیز ادامه یافت، ولی اکنون نقاشان بیشتر علاقه مند بودند آثاری خلق کنند که هم مشتری را ارضا کند و هم فی نفسه ارزشمند باشد. بدین سان فرانس هالس به سال ۱۶۱۶ در پرده ضیافت افسران سنت جورج کوشید اثری زنده تر و شورانگیزتر بیافریند. او همه آدمها را ایستا گرد میزی نچید؛ حول رویدادی مرکزی، حرکت پرچم، گردشان آورد.( این گروه افسران هلندی که پذیرفتند چنین خودمانی در میهمانی شامی به نمایش درآیند در کار خویش افرادی جدی بودند.)

کورنلیس آنتونیس (هلندی ح ۱۵۵۵- ۱۴۹۹) ضیافت گارد شهری، ۱۵۳۳، ۲۰۶ * ۱۳۰ س م

فرانس هالس (هلندی، ۱۶۶۶- ۱۵۸۰) ضیافت افسران سنت جورج، ۱۶۱۶، ۳۲۴ * ۱۷۵ س م

خود پرچم نیز تنوع رنگ و تباین اریب نیرومندی به تصویر می افزایده تصویری که بدون آن نیز سرشار از زندگی است. هالس اثری بسیار زیباتر از نقاشی آنتونیس پدید آورده و با این حال آگاهانه الزامات کار سفارشی را نیز برآورده ساخته و همه اعضای گروه را با امانتداری کامل به تصویر کشیده است. هیچ یک بیش از دیگری جلب توجه نمی کند و جذاب تر به نظر نمی رسد، در حالی که یکایک آنها هم منحصر به فردند. آنچه از نقاش چهره ساز انتظار داریم معمولا همین است: این که انسان را همان گونه هست که نشان دهد.

ولی شاید این انتظار کمی ساده اندیشانه باشد. برای نمونه بنگرید به دو چهره ای که از یک شخص واحد، ماریا پورتیناری، ساخته اند. هردو نقاش چیره دست و باریک بین بوده اند و هردو جزئیات بیش وکم یکسانی را بر بوم آورده اند، ولی شخصیت پردازی دو چهره به قدری متفاوت است که به سختی می توان پی برد ماریا پورتیناری واقعی بیشتر شبیه کدام یک از آنها بوده است.

تکچهره قدیمی تر را مملینگ در سال ۱۴۷۲ ساخته و دیگری را هوگو وان در گوس در حدود سال ۱۴۷۵. پرده هوگو بخشی از محجر محرابی است که لبه میانی آن ادای احترام چوپانان به عیسای کودک را نشان میدهد. اهداکنندگان آن، که سفارش دهندگان اثر بوده اند، در طرفین اثر دیده می شوند: تومازو پورتیناری و پسرانش در سمت چپ و همسر او ماریا و دخترش در سمت راست. آنها خواسته اند که شریک در ادای احترام به خانواده مقدس نشان داده شوند، و لو کوچک تر از اندازه طبیعی. قدیسهای حامی آنها در پشت سرشان با قامتهای بلند خود به راستی حامیان آنها به نظر می رسند.

حال نگاه دقیق تری بیفکنیم به ماریا پورتیناری ای که هوگو وان در گوس به تصویر کشیده است. گوس در ترسیم جزئیات سنگ تمام گذاشته و با هزاران ضربه ظریف قلم مو گونه های گود افتاده، بینی کشیده، و حالت پرمعنی صورت ماریا را به نمایش گذاشته است.

هانس مملینگ (فلاندری، فعال ازح ۱۴۶۵ – مرگ در ۱۴۹۴)، چهره ماریا پور تیاری، ۱۴۷۲، رنگ العابی، ۳۴×۴۴٫۵ س م

هوگو وان در گوس (فلاندری، فعال از ۱۴۶۷ – مرگ در ۱۴۸۲)، ماریا پور تیاری، بخشی از محجر محراب پورتیناری ستایش چوپانان، ح ۱۴۷۵، اوفیتسی، فلورانس

برعکس در اثر مملینگ ماریا سطحی، تنکمایه، و کاملا فاقد عمق احساسی تصویر هوگو به نظر می رسد. هرچند صورتش زیباتر و کمتر استخوانی است، شخصیت پردازی تصویر هوگو را ندارد. با این همه مملینگ نیز به اندازه هوگو عرق ریخته و اجرای اثرش به لحاظ ظرافت و دقت دست کمی از کار هوگو ندارد. ما دودل می مانیم که آیا مملینگ مدلش را زیباتر از آنچه بوده نشان داده است یا هوگو کمی از عمق فکری خود را ارزانی مدلی کرده که شخصیت سطحی تری داشته است. ماریا پورتیناری واقعی کدام یک از آنهاست؟

این که شخص واقعا چه شکل و شمایلی دارد یک مطلب است و این که میل دارد چگونه دیده شود مطلبی دیگر. برای مقامات دولتی معمولا دومی بسیار مهم تر از اولی است. امروزه میدانیم که سیاستمداران چگونه روی تصویر خود کار می کنند. درباریان نیز در گذشته به همین اندازه در این مورد حساسیت به خرج می دادند. در چهره سازی از آنها شباهت ظاهری تنها یکی از بایدهای کار بود. شاه می بایست از فرق سر تا نوک پا شاه نشان میداد. شاهی باید از همه وجناتش می بارید.

ژان کلوئه (فرانسوی، ح ۱۵۴۰-۱۴۸۶)، فرانسوای اول، ح ۳۰-۱۵۲۵، نقاشی روی تخته ۹۶۶۷۳۵ س م

تیسین (تیتسیانو وچلی، ایتالیایی، ۱۴۸۸ – ۱۵۷۶ )، فرانسوای اول، ۱۵۳۹، ۱۰۹۶۸۹ سم

آیا کلوئه نقاش فرانسوی در تکچهره فرانسوای اول پادشاه فرانسه از این نظر موفق عمل کرده است؛ شاه جامهای فاخر به تن دارد و حضورش بر تصویر حاکم است. اما اگر این اثر را با چهره ای که تیسین، استاد بزرگ، از همین شاه ساخته است مقایسه کنیم دنیایی تفاوت بین آنها می بینیم. چرخیدگی جسورانه سر شاه، سینه ستبر او، حتی شکل آمرانه شانه های او، در نقاشی تیسین، حالتی پهلوانی بدو می بخشد که بسیار مورد علاقه سفارش دهندگان درباری بود. اگرچه تیسین شخصا شاه را ندیده بود و چهره اش را از روی مدالی که از نیمرخ نشانش میداد نقاشی کرد، تصویر پردازی شجاعانه و قلمزنی پرقدرت او کار وسواس آلود کلوئه را اندکی اطواری جلوه می دهد. عجیب نیست که شاهان و امپراتوران آرزو داشتند تیسین از چهره آنها نقاشی کند؛ و جای تعجب ندارد که نقاشان جدیدتری از قبیل روبنس و وان دایک نیز که می توانستند چنین شکوهمندی بی قیدی ارزانی شاهان سازند خواستاران فراوان در دربارها داشتند.

گاهی از چهره انتظار می رود شناختی از شخصیت را ارائه دهد. در این حالت، نه شباهت جسمانی شخص چندان مهم است که تمایل او به این که چگونه جلوه کند.

مرقس قدیس، بخشی از اثر، أناجیل ابوه ح ۳۵-۸۱۶، ۲۰×۲۵ س م

نمونه هایی از آن را در طرحهای سیاسی روزنامه ها می بینیم – هرچند گرایش آنها بیشتر به کاریکاتور است تا شخصیت پردازی. در این نوع چهره سازی، نقاش به عمق شخصیت نفوذ می کند. غایی ترین حالت آن هنگامی است که از نقاش خواسته می شود چهره شخصی را بسازد که هرگز او را ندیده است. برای مثال، سنتی دیرینه که به دوران باستان کلاسیک برمیگشت ایجاب می کرد که خواننده در آغاز کتاب چهره نویسنده آن را ببیند. اگر کتاب یکی از انجیلها بود که در سده های میانه اغلب چنین بود – نقاش با این مسئله مواجه می شد که هیچکس نویسندگان انجیلها را ندیده بود. از این رو یا باید چهره آنها را از تصویرهای موجود (که آنها هم خیالی بودند) اقتباس می کرد یا می کوشید نزد خود مجسم کند که نویسنده کلام خدا، زمانی که انجیل به او الهام می شده، چگونه شخصیت و چه شکل و شمایلی می توانسته داشته باشد.

تصویر بالا نشان می دهد که نقاشی در قرن نهم از مرقس قدیس در حال تالیف انجیلش چه تصوری داشته است. مرقس کنار جوهر دانش نشسته و کتاب در دامان او باز است. ابروها را چین انداخته و چشم انتظار به اسمان مینگرد که شیر بالدار (نماد او) با طوماری در دست به نوشتن تشویقش میکند.

رامبراند (رمبرانت هارمنس وان راین، هلندی، ۶۹ – ۱۶۰۶)، ارسطو با سردیس هومر، ۱۶۵۳، ۱۳۶۵*۱۴۳٫۵ سم

چه بسا این چهره های خیالی از شورانگیز ترین آثار نقاشی باشند. برای مثال نگاه کنید به چهره ارسطو با سردیس هومر  که اثری از رامبراند است.

ارسطو قیلسوف یونانی سده چهارم قم بود که مدتی تعلیم اسکندر مقدونی را بر عهده داشت، سردیسهای ارسطو را در روزگار باستان می ساختند، ولی رامبراند چهره فیلسوف را از آنها اقتباس نکرد. این اثر پیچیده و پرمایه با آن سیمای اندوهبار از تجربه ای نزدیک تر و آشناتر نشأت می گیرد. ارسطو در کسوت فیلسوف باستانی نیست؛ جامه درباری عصر نقاش را به تن دارد. زنجیر طلایی که بین انگشتان گرفته نشانه احترام او در دربار – اشاره به رابطه اش با اسکندر – است، ولی خیره به جایی غرق تفکر است در حالی که دست راست خود را روی سردیس هومر گذاشته، شاعر نابینایی که تمدن یونان سخت از او تأثیر پذیرفت و آشیل، قهرمان اثرش، الگویی برای اسکندر بود. سردیس مرمرین هومر در نقاشی نیز بدلی از اثری باستانی است که آن هم خیالی است و قریب شش قرن پس از مرگ هومر ساخته شده. کسی نمی دانست شاعر روشن دل چگونه چهره ای داشته است، اما پیکرتراش ناشناسی که این سردیس را آفریده از قدرت شعر او آگاه بوده و به نحوی توانسته است یکی از به یادماندنی ترین تکچهره های روزگار باستان را خلق کند . با این که شاید هیچ شباهت ظاهری با مردی که خواسته است به تصویر بکشد نداشته باشد.

ممکن است هدفی که در چهره سازی دنبال می شود بیشتر آفرینش هنری باشد تا ارائه چهره شخصی خاص. نمونه آن تکچهره ای است که پیکاسو از وولار دلال آثار هنری ساخته است. در زمان خلق این اثر (۱۹۱۰) پیکاسو سرگرم پرورش سبکی بود که «کوبیسم» نام گرفت. او و یارانش به کار با این نظر سزان (رک. ف۴) پرداختند که نقاش باید مخروطها و کرهها و دیگر حجمهای هندسی تشکیل دهنده ظواهر طبیعی را تا نتیجه منطقیش و چه بسا فراتر از آن نشان دهد. از این روست که می بینیم نه تنها صورت و بدن دولار که حتی فضای پشت و پیرامون او نیز به شکلهایی با وجوه تراش خورده تجزیه شده است. تمایز دیرینه بدن از زمینه کاملا منتفی شده و نقاش با تمامی سطح بوم همچون کلیتی همگن رفتار کرده است. بدین سبب تصویر از چنان یکدستی برخوردار شده که کمتر در آثار باز نمودی و بیشتر در آثار انتزاعی به چشم می خورد.

پابلو پیکاسرو ( اسپانیایی، ۱۹۷۳- ۱۸۸۱) چهره کوبیستی آمبروازور ۱۹۱۰، ۶۵*۹۱ س م

پابلو پیکاسو، آمبرواز دولار، طراحی، ۱۹۱۵، ۳۲×۴۶ / ۵ س م

اما شگفتا که نقاشی پیکاسو عمق و فضا و حتى حجم را با قوت، هرچند به گونه ای نامشخص، القا می کند. شگفت انگیز تر از آن شاید نحوه خودنمایی صورت و شخصیت وولار از میان این خیل اشکال شکسته نوک تیز باشد. پنج سال بعد پیکاسو تکچهره دیگری از وولار ساخت که طراحی ظریفی به شیوه قراردادی است . بدن و زمینه کاملا از یکدیگر متمایزند و مرد با صندلی و لباس و اطرافش بدون ابهام ارائه شده است. با وجود این می توان از خود پرسید آیا شخصیت او در این اثر نمایان تر است یا در تکچهره کوبیستی او ؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *